حنذیانلغتنامه دهخداحنذیان . [ ح ِ ] (ع اِ) بسیار شر و بدی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). کثیرالشر. (اقرب الموارد).
هندیانلغتنامه دهخداهندیان . [ هَِ ] (اِخ ) قریه ای است از اراضی فارس که معدن گوگرد دارد. (ازانجمن آرا). ناحیه ای است از حوزه ٔ بنادر جنوب ، حد شمالی و شرقی آن بهبهان ، مغرب آن خوزستان و جنوبش خلیج فارس است . ساکنان آن از ایلات مختلف هستند. این محل نزدیک بندر معشور است . (از جغرافیای سیاسی کیهان
پایندانلغتنامه دهخداپایندان . [ ی َ ] (اِ) پذرفتار. ضامن . کفیل . (تفلیسی ) (مهذب الاسماء) (دهار) (مَج ). غریز. (کنز اللغات ). پایندانی کننده . (کنز اللغات ). زعیم . (مج ) (مهذب الاسماء). قبیل . ضمین . حمیل : گفتم اگر این مال امروز نتواند داد مهتری وثیقه و پایندان بستانم
پایندگانلغتنامه دهخداپایندگان . [ ی َ دَ / دِ ](ص ) کفیل . نقیب : و در معنی نقیب چهار وجه گفتند حسن بصری گفت ضمین باشد آنکه پایندگان و عاقله ٔ قوم بود. (تفسیر ابوالفتوح رازی ج 2 ص <span class="hl" dir="ltr
بایندانلغتنامه دهخدابایندان . [ ی َ ] (اِ) میانجی . (آنندراج ). صورتی است از پایندان بمعنی ضمین و کفیل . و رجوع به پایندان شود.
پایندانلغتنامه دهخداپایندان . [ ی َ ] (اِ) پذرفتار. ضامن . کفیل . (تفلیسی ) (مهذب الاسماء) (دهار) (مَج ). غریز. (کنز اللغات ). پایندانی کننده . (کنز اللغات ). زعیم . (مج ) (مهذب الاسماء). قبیل . ضمین . حمیل : گفتم اگر این مال امروز نتواند داد مهتری وثیقه و پایندان بستانم
پایندانفرهنگ فارسی عمید۱. ضامن؛ کفیل؛ پذیرفتار: ◻︎ دی همی گفتی که پایندان شدم / که بُوَدتان فتح و نصرت دمبهدم (مولوی: ۴۹۳).۲. میانجی؛ پایندا.۳. (اسم) پایین مجلس: ◻︎ ماه را در محفل خورشید من / جای اندر صفّ پایندان بُوَد (منجیک: شاعران بیدیوان: ۲۲۵).۴. کفشکن؛ درگاه خانه.
پاینداندیکشنری فارسی به انگلیسیindemnity, liable, safeguard, safety, safety net, sponsor, surety, voucher
پایندانلغتنامه دهخداپایندان . [ ی َ ] (اِ) پذرفتار. ضامن . کفیل . (تفلیسی ) (مهذب الاسماء) (دهار) (مَج ). غریز. (کنز اللغات ). پایندانی کننده . (کنز اللغات ). زعیم . (مج ) (مهذب الاسماء). قبیل . ضمین . حمیل : گفتم اگر این مال امروز نتواند داد مهتری وثیقه و پایندان بستانم
پایندانفرهنگ فارسی عمید۱. ضامن؛ کفیل؛ پذیرفتار: ◻︎ دی همی گفتی که پایندان شدم / که بُوَدتان فتح و نصرت دمبهدم (مولوی: ۴۹۳).۲. میانجی؛ پایندا.۳. (اسم) پایین مجلس: ◻︎ ماه را در محفل خورشید من / جای اندر صفّ پایندان بُوَد (منجیک: شاعران بیدیوان: ۲۲۵).۴. کفشکن؛ درگاه خانه.
پاینداندیکشنری فارسی به انگلیسیindemnity, liable, safeguard, safety, safety net, sponsor, surety, voucher