پختنیلغتنامه دهخداپختنی . [ پ ُ ت َ ] (ص لیاقت ) درخور طبخ . سزاوار پختن . || مطبوخ . طبیخ . مقابل حاضری . || پختنی ساختن ؛ اطباخ . (تاج المصادر بیهقی ).
ختنیلغتنامه دهخداختنی . [ خ ُ ت َ ] (اِخ ) داودبن سلیمان بن داودبن سلیمان ختنی . از فقیهان است او از ابوعلی بن سلیمان مرغینانی حدیث شنید و او را ابوحفص عمربن محمدبن احمد نسفی در کتاب خود نام برده است . حجاج میگوید داودبن سلیمان برای اطلاع از مجموعات ومسموعات من قصد دیدار من کرد. (از انساب سمع
ختنیلغتنامه دهخداختنی . [ خ ُ ت َ ] (ص نسبی ) آنچه منسوب به ختن است و اغلب برای صفت نافه و خوبرویان بکار رود : شنیده ام که مقالات سعدی از شیرازهمی برند بعالم چو نافه ٔ ختنی .سعدی (خواتیم ).
ختنیفرهنگ فارسی عمید۱. از مردم ختن.۲. تهیهشده در ختن: ◻︎ شنیدهام که مقالات سعدی از شیراز / همیبرند به عالم چو نافهٴ ختنی (سعدی۲: ۵۹۰).
ناپختنیلغتنامه دهخداناپختنی . [ پ ُ ت َ ] (ص لیاقت ) که قابل پختن نیست . که پختنی نیست . || غیرمطبوخ . که پخته نیست . نپختنی . حاضری . غذائی که به پختن احتیاج نداشته باشد.
مطبخلغتنامه دهخدامطبخ .[ م ُطْ طَ ب ِ ] (ع ص ) آنکه پخت می کند و پختنی میسازد. || آنکه دیگ برمی نهد. (ناظم الاطباء).
ناپختنیلغتنامه دهخداناپختنی . [ پ ُ ت َ ] (ص لیاقت ) که قابل پختن نیست . که پختنی نیست . || غیرمطبوخ . که پخته نیست . نپختنی . حاضری . غذائی که به پختن احتیاج نداشته باشد.