پدرسوختگیلغتنامه دهخداپدرسوختگی . [ پ ِ دَ ت َ / ت ِ ] (حامص مرکب ) شراست ذات . خبث طینت . بدسرشتی .
پدرسوختگیفرهنگ مترادف و متضادبدجنسی، بدذاتی، بدسرشتی، بیبتگی، خباثت، خبث، شرارت ≠ پدرآمرزیدگی، پدرداری
درسوختهلغتنامه دهخدادرسوخته . [ دَ ت َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان کوشک بخش بافت شهرستان سیرجان واقع در 73 هزارگزی خاور راه فرعی بافت به اسفندقه . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
پدرسوختهلغتنامه دهخداپدرسوخته . [ پ ِ دَ ت َ / ت ِ ] (ص مرکب ) دشنامی است . و مجازاً در تداول عامیانه بمردم خبیث و بدسرشت گویند.
یخبلور دگرساختsecondary ice crystalواژههای مصوب فرهنگستانیخبلوری که با فرایندهایی غیر از هستهزایی همگن یا ناهمگن تشکیل شده باشد
حرامزادگی، حرامزدگیفرهنگ مترادف و متضاد۱. زنازادگی، ولدزادگی ≠ حلالزادگی ۲. زیرکی، زبلی ۳. بدجنسی، پدرسوختگی