پیراگندنلغتنامه دهخداپیراگندن . [ گ َ دَ ] (مص ) متفرق ساختن . پریشان کردن . افشانیدن . (برهان ). پراگندن . پراگنده ساختن : دلم ز گردش ایام ریش بود فلک نمک نگر که چگونه بر آن بپیراگند.خلاق المعانی .
چراندنلغتنامه دهخداچراندن . [ چ َ دَ ] (مص ) چرانیدن . شبانی کردن و چوپانی نمودن . (ناظم الاطباء). واداشتن حیوان به علف بیابان خوردن . (فرهنگ نظام ). به چرا واداشتن . به چرا بردن اغنام و احشام . رعی : جهاندار گیتی چنان آفریدچنانچون چراند بباید چرید. <p class=
چرانیدنلغتنامه دهخداچرانیدن . [ چ َ دَ ] (مص ) شبانی و چوپانی کردن . علف در علفزار بحیوانات خورانیدن . (ناظم الاطباء). چراندن . (فرهنگ نظام ). چراندن حیوانات علف خوار در مرتع یا بیابان . ستوران و چارپایان چرائی را در چراگاه چرا دادن . چارپایان علف خوار را به چرا بردن و آنها را در مرتع به چرا واد
گیرانیدنلغتنامه دهخداگیرانیدن . [ دَ ] (مص ) به معنی گیراندن . (فرهنگ نظام ) (ناظم الاطباء). گرفتن فرمودن . (ناظم الاطباء) : چون از طایفه ٔ عرب ترکتازی به سپاه عجم واقع میشد مشایخ ایشان را گیرانیده روانه ٔ خراسان و والی حویزه را رخصت انصراف داد. (جهانگشای نادری از فرهنگ نظ
پراندنلغتنامه دهخداپراندن . [ پ َ دَ ] (مص ) تطییر. پرانیدن . پرواز دادن . اطاره . تذریه : از شمس دین چه آیدجز افتخار دین لابد که باز باز پراند ز آشیان . سوزنی .|| افکندن . پرتاب کردن .انداختن . || در تداول عوام ، گاه گاه پنهانی تباه
پراندنفرهنگ فارسی عمید۱. پرواز دادن.۲. پرتاب کردن.۳. [عامیانه] به زبان آوردن کلمه بهصورت ناگهانی و بداهه.۴. [عامیانه] به طور ناگهانی کسی را بیدار کردن.
لگد پراندنلغتنامه دهخدالگد پراندن . [ ل َ گ َ پ َ دَ ] (مص مرکب ) لگد انداختن . لگد پرانیدن . رَکل . (منتهی الارب ). || تن درندادن و امتناع ورزیدن . رام نشدن .
ناخن پراندنلغتنامه دهخداناخن پراندن . [ خ ُ پ َ دَ ] (مص مرکب ) و ناخن پریدن ؛ کف پای زدن و چوب زدن که ناخن از آن خود بخود میپرد. (بهارعجم ) (آنندراج ) : تا صبا ناخن گل را نپرانده ست به خاربر دل تنگ خود از خاک دری بگشایند. صائب (از آنندراج ).
پراندنلغتنامه دهخداپراندن . [ پ َ دَ ] (مص ) تطییر. پرانیدن . پرواز دادن . اطاره . تذریه : از شمس دین چه آیدجز افتخار دین لابد که باز باز پراند ز آشیان . سوزنی .|| افکندن . پرتاب کردن .انداختن . || در تداول عوام ، گاه گاه پنهانی تباه
جفتک پراندنلغتنامه دهخداجفتک پراندن . [ ج ُ ت َ پ َ دَ ] (مص مرکب ) جفته انداختن . با دو پای لگد زدن ستور. آلیزیدن . اسکیزیدن . جفتک انداختن . رجوع به جفتک و آلیزیدن و اسکیزیدن شود. || بدرفتاری کردن . بدلعابی کردن . || مخالفت کردن . دیر پذیرفتن . سخت قبول کردن .
تک پراندنلغتنامه دهخداتک پراندن . [ ت َ پ َ دَ ] (مص مرکب ) عمل تک پران . تک پرانی . تک پرانی کردن . و رجوع به تک پران شود.