راندنیلغتنامه دهخداراندنی . [ دَ ] (ص لیاقت ) درخور راندن . سزاوار راندن . لایق راندن و دور کردن : دوستی ز ابله بتر از دشمنی است او بهر حیله که باشد راندنیست . مولوی .و رجوع به راندن شود.
چراندنیلغتنامه دهخداچراندنی . [ چ َدَ ] (ص لیاقت ) منسوب به چراندن ، یعنی جائی که لایق و قابل چراندن باشد. (ناظم الاطباء). چرانیدنی . آنچه بکار چراندن آید. سبزه و گیاهی که چراندن را شاید.
گریانیدنیلغتنامه دهخداگریانیدنی . [ گ ِرْ دَ ] (ص لیاقت ) قابل گریاندن . درخور گریاندن . رجوع به گریاندن و گریانیدن شود.
افگندنیلغتنامه دهخداافگندنی . [ اَ گ َ دَ ] (ص لیاقت ، اِ) افکندنی . (ناظم الاطباء). گستردنی . || فرش و جز آن : صد اشتر همه بار دیبای چین صد اشتر ز افگندنی همچنین . فردوسی .گر افگندنی هیچ بودی مرامگر مرد مهمان ستودی مرا. <p cl