پرداخت نهاییfinal paymentواژههای مصوب فرهنگستانآخرین پرداخت در پایان پیمان برای تسویۀ حساب نهایی که شامل همۀ وجوهی که کارفرما نگه داشته است نیز میشود
مزایدة همهپرداخت،حراج همهپرداختall-pay auctionواژههای مصوب فرهنگستانشکلی از مزایده که در آن همة شرکتکنندگان باید همة مبلغ پیشنهادی خود را بپردازند و برندة موضوع حراج کسی است که بالاترین پیشنهاد را داده و پرداخته است
پرداختلغتنامه دهخداپرداخت . [ پ َ ] (مص مرخم ) اسم از پرداختن . تأدیه . ادای دین . توختن وام . || صیقل . جلا. صقل . پرداز. (برهان ). || توجه : همی گریختم از مردمان بکوه و بدشت که از خدای نبودم بدیگری پرداخت . سعدی .- <span class="hl
پرداختفرهنگ فارسی عمید۱. آراستگی و آرایش.۲. جلا.۳. (بانکداری) دادن پول؛ تٲدیه؛ کارسازی.⟨ پرداخت دادن: (مصدر متعدی) صیقل زدن؛ جلا دادن؛ زنگ چیزی را زدودن.⟨ پرداخت کردن: (مصدر متعدی)۱. صیقل زدن؛ زنگ چیزی را زدودن؛ جلا دادن.۲. (بانکداری) پول دادن به کسی دادن.
پرداختدیکشنری فارسی به انگلیسیdefrayal, disbursement, discharge, expense, liquidation, payment, payout, reimbursement, touch
شکلدهی اپتیکیoptical figuringواژههای مصوب فرهنگستانفرایند صیقل یا پرداخت نهایی اجزای شیشهای وسایل اپتیکی، برای دادن شکل دلخواه به آنها متـ . شکلدهی نوری
پرداختلغتنامه دهخداپرداخت . [ پ َ ] (مص مرخم ) اسم از پرداختن . تأدیه . ادای دین . توختن وام . || صیقل . جلا. صقل . پرداز. (برهان ). || توجه : همی گریختم از مردمان بکوه و بدشت که از خدای نبودم بدیگری پرداخت . سعدی .- <span class="hl
پرداختفرهنگ فارسی عمید۱. آراستگی و آرایش.۲. جلا.۳. (بانکداری) دادن پول؛ تٲدیه؛ کارسازی.⟨ پرداخت دادن: (مصدر متعدی) صیقل زدن؛ جلا دادن؛ زنگ چیزی را زدودن.⟨ پرداخت کردن: (مصدر متعدی)۱. صیقل زدن؛ زنگ چیزی را زدودن؛ جلا دادن.۲. (بانکداری) پول دادن به کسی دادن.
پرداختدیکشنری فارسی به انگلیسیdefrayal, disbursement, discharge, expense, liquidation, payment, payout, reimbursement, touch
پیش پرداختلغتنامه دهخداپیش پرداخت . [ پی پ َ ] (اِ مرکب ) مساعده . پولی که قبل از موعد مقرر بعنوان مساعده دهند کارگران یا حقوق بگیران را.
پرداختلغتنامه دهخداپرداخت . [ پ َ ] (مص مرخم ) اسم از پرداختن . تأدیه . ادای دین . توختن وام . || صیقل . جلا. صقل . پرداز. (برهان ). || توجه : همی گریختم از مردمان بکوه و بدشت که از خدای نبودم بدیگری پرداخت . سعدی .- <span class="hl
پرداختفرهنگ فارسی عمید۱. آراستگی و آرایش.۲. جلا.۳. (بانکداری) دادن پول؛ تٲدیه؛ کارسازی.⟨ پرداخت دادن: (مصدر متعدی) صیقل زدن؛ جلا دادن؛ زنگ چیزی را زدودن.⟨ پرداخت کردن: (مصدر متعدی)۱. صیقل زدن؛ زنگ چیزی را زدودن؛ جلا دادن.۲. (بانکداری) پول دادن به کسی دادن.
پیش پرداختفرهنگ فارسی عمیدپولی که بابت دستمزد کارگر یا حقوق کارمند یا بهای کالا پیشکی داده شود؛ مساعده.