پروسنانلغتنامه دهخداپروسنان . [ پ َ وَ س َ ن ن ] (اِ) امت . (برهان قاطع و فرهنگ سروری ). دگرگون شده ٔ برروشنان . رجوع به پَر پَروشان و برروشنان شود.
روشنانلغتنامه دهخداروشنان . [ رَ ش َ ] (اِ) ستارگان . (غیاث اللغات ). ج ِ روشن . ستارگان . (اشتنگاس ). کنایه از ستاره ها باشد. (انجمن آرا) : روشنان در عهدش از شروان مدائن کرده اندزیر پایش افسر نوشیروان افشانده اند. خاقانی .روشنان زآن
روشنان فلکلغتنامه دهخداروشنان فلک . [ رَ ش َ ن ِ ف َ ل َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه ازستاره ها باشد. (برهان قاطع) (آنندراج ) : ایا شهی که بهر لحظه روشنان فلک نهند پیش تو بر خاک تیره پیشانی . ظهیر فاریابی (از شرفنامه ٔ منیری ).روشنا
راشنانلغتنامه دهخداراشنان . (اِخ ) دهی است از دهستان کرارج بخش حومه ٔ شهرستان اصفهان که در 8 هزارگزی جنوب اصفهان متصل براه براگون به کرارج است . محلی است جلگه ای ، معتدل و سکنه ٔ آن 514 تن است . آب آن از چاه و رودخانه تأمین می