جلاقلغتنامه دهخداجلاق . [ ج َل ْ لا ] (ع ص ) آنکه جلق می زده باشد. (آنندراج ). جلق زننده و استمنأکننده . (ناظم الاطباء) : هوای ...ن دگر افتاد بر سرم آن به که شب برغم ...س از ذوق ...ن شوم جلاق .فوقی یزدی (از آنندراج ).
پزداغلغتنامه دهخداپزداغ . [ پ َ / پ ِ / پ ُ ](اِ) مصقله که بدان آینه و شمشیر و جز آن زدایند و روشن کنند. (شعوری از شرفنامه ). رجوع به پزلاغ شود.