پفشریدنلغتنامه دهخداپفشریدن . [ ] (مص ) در لغت نامه ٔ شعوری این صورت آمده است و بدان معنی برافشاندن داده است . لکن ظاهراً مصحف بفتردن باشد بمعنی ازهم دریدن .
فسردنلغتنامه دهخدافسردن . [ ف ُ / ف ِ س ُ دَ ] (مص ) بسته شدن و منجمد گردیدن . (برهان ). افسردن . (فرهنگ فارسی معین ) : خاک دریا شود بسوزد آب بفسرد آفتاب و بشجاید. دقیقی .به گوش تو گر نام من بگذرد<b
فشردنلغتنامه دهخدافشردن . [ ف َ / ف ِ ش ُ دَ ] (مص ) فشار دادن . فشاردن . افشردن . به زور در چیزی جای دادن . چپاندن : ز آتش بپردخت و خوردن گرفت به چنگ استخوانش فشردن گرفت . فردوسی .وآنگه به تبنگویکش