اسم ناشماراmass noun, non-count noun, uncountable nounواژههای مصوب فرهنگستاناسمی دال بر پدیدۀ غیرقابلشمارشی که معمولاً جمع بسته نمیشود
اسم شماراcount noun, countable nounواژههای مصوب فرهنگستاناسمی دال بر پدیدۀ قابلشمارشی که جمع بسته میشود
اسمnounواژههای مصوب فرهنگستانیکی از انواع کلمه دال بر فرد یا شیء یا عمل و وضعیت، با قابلیتهایی مانند جمع بسته شدن و توصیف شدن با صفت و قرار گرفتن در جایگاه فاعل یا مفعول
اسم جمعcollective nounواژههای مصوب فرهنگستاناسمی با صورت مفرد که بر گروهی از افراد یا اشیا و غیره دلالت میکند
شکرشکارلغتنامه دهخداشکرشکار. [ ش َ ک َ / ش َک ْ ک َ ش ِ ] (ص مرکب ) که شکر شکار کند. کنایه از کسی که از لب معشوق بوسه رباید : تا در شکارگاه بتان عاشقی به لب باشد شکرشکار چه پنهان چه آشکار. سوزنی .از ب
اشلوزرلغتنامه دهخدااشلوزر. [ اِ ل ُ زِ ] (اِخ ) (1737 - 1809 م .). یکی از مورخان معروف آلمان بود که اکثر عمر خود را در روسیه گذرانید و السنه ٔ اسلاوی را کاملاً آموخت و آثاری مربوط به روسیه و تاریخی که مکمل تاریخ روسیه بود، تأل
شکارگاهلغتنامه دهخداشکارگاه . [ ش ِ ] (اِ مرکب )محل شکار. جای صید کردن . آنجا که صید فراوان باشد. نخجیرگاه . (فرهنگ فارسی معین ). صیدگاه . نخجیرگه . (یادداشت مؤلف ). نخجیرگاه و ناحیه ای که در آن صید میکنند و محل صید. (ناظم الاطباء). شکارستان : با غلامان و آلت شکره <b
لحنلغتنامه دهخدالحن . [ ل َ ] (ع اِ) آواز. (منتهی الارب ). آواز خوش و موزون . ج ، الحان و لحون و فی الحدیث اقرؤاالقرآن بلحون العرب ؛ ای بصوت العرب لابصوت العجم . (منتهی الارب ). آهنگ . شکن . شکن در سرود. کشیدن آواز در سرود. (زمخشری ). راه . راه که برگویند. (السامی فی الاسامی ). نوا. صاحب نف
شکارلغتنامه دهخداشکار. [ ش ِ ] (اِ)قصد کشتن آدمی مر حیوانی را. (آنندراج ) (غیاث ). صیدکردن حیوانی را. (از یادداشت مؤلف ). صید. قنز. قبض . (منتهی الارب ). وعد. (از المنجد): اصطیاد؛ شکار کردن چیزی را. (منتهی الارب ). موضوع شکار در جهان امروز دارای اهمیت زیاد است و به شعب مختلف تقسیم میشود:
پنهانلغتنامه دهخداپنهان . [ پ َ / پ ِ ] (ص ، ق ) مخفی . پوشیده . راز. نهان . خافی . خافیة.خفاء.خفی ّ. مُدَغمر. خفوة. دفینة. مستور. باطن . نهفته . دفین . مدفون . مُدَخِمس . (منتهی الارب ). مَخبوّ. مُختفی . نامرئی . متواری . مکتوم . کتیم . در خِفاء. در خُفیه . د
پنهانفرهنگ فارسی عمیدناپیدا؛ پوشیده؛ نهفته؛ مخفی: ◻︎ گناه کردن پنهان بِه از عبادت فاش / اگر خدایپرستی هواپرست مباش (سعدی۲: ۴۶۳).⟨ پنهان داشتن: (مصدر متعدی) = ⟨ پنهان کردن⟨ پنهان ساختن: (مصدر متعدی) = ⟨ پنهان کردن⟨ پنهان شدن: (مصدر لازم) نهان گشتن؛ نهفته شدن؛ مخفی شدن: ◻︎ مور و
پنهاندیکشنری فارسی به انگلیسیarcane, blind, close , covert, dark, doggo, hidden, latent, occult, secluded, secret, slinky, snug, stealthy, subterranean, veiled
پیدا و پنهانلغتنامه دهخداپیدا و پنهان . [ پ َ / پ ِ وُ پ َ / پ ِ ] (ص مرکب ) نهان و آشکار.- پیدا و پنهان شدن ؛مخفی و آشکار گشتن : بپیدا و پنهان شدن گرد شهرز هرچ آرزو داشت ب
پنهانلغتنامه دهخداپنهان . [ پ َ / پ ِ ] (ص ، ق ) مخفی . پوشیده . راز. نهان . خافی . خافیة.خفاء.خفی ّ. مُدَغمر. خفوة. دفینة. مستور. باطن . نهفته . دفین . مدفون . مُدَخِمس . (منتهی الارب ). مَخبوّ. مُختفی . نامرئی . متواری . مکتوم . کتیم . در خِفاء. در خُفیه . د
پنهانفرهنگ فارسی عمیدناپیدا؛ پوشیده؛ نهفته؛ مخفی: ◻︎ گناه کردن پنهان بِه از عبادت فاش / اگر خدایپرستی هواپرست مباش (سعدی۲: ۴۶۳).⟨ پنهان داشتن: (مصدر متعدی) = ⟨ پنهان کردن⟨ پنهان ساختن: (مصدر متعدی) = ⟨ پنهان کردن⟨ پنهان شدن: (مصدر لازم) نهان گشتن؛ نهفته شدن؛ مخفی شدن: ◻︎ مور و
برفپاککن پنهانhidden wiper, hideaway wiperواژههای مصوب فرهنگستانبرفپاککنی که در حالت غیرفعال در جایی قرار میگیرد که دیده نمیشود
بیکاری پنهانdisguised unemployment,hidden unemploymentواژههای مصوب فرهنگستانبیکاری بخشی از نیروی کار که در محیط کار از ظرفیت کامل آنها استفاده نمیشود، اما در آمار رسمی بیکاری محاسبه نمیشوند؛ این بیکاری شامل سه دسته از افراد است: 1. کسانی که در سطح پایینتری از قابلیتهای خود کار میکنند 2. کسانی که موقعیت شغلی آنها بهرهوری ناچیزی دارد 3. گروهی که درحالحاضر در جستوجوی ک