پهلودارلغتنامه دهخداپهلودار. [ پ َ ] (نف مرکب ) دارنده ٔ پهلو. || چرب پهلو. || که بکسان و نزدیکان و چاکران خود نعمت و مال رساند. که نوکران او از او بسیار منتفعشوند. منفعت رسان . (برهان ). سودرسان . نافع. کریم و جوانمرد. (آنندراج ): آقائی پهلودار؛ که نفع او بچاکران و نزدیکان برسد. که بزیردستان خو
پهلودارفرهنگ فارسی عمید۱. صاحب مال.۲. دارای مال و مکنت که به کسان و نزدیکان خود سود برساند و دیگران از پهلوی او سود و بهره ببرند.
پهلودارflankerواژههای مصوب فرهنگستانسرباز یا وسیلة نقلیه یا یگانی جزء (sub-unit) که برای حفاظت از یک پهلو، آرایش رزمی درحالحرکت میگیرد
پهلوگذارلغتنامه دهخداپهلوگذار. [ پ َ گ ُ ] (نف مرکب ) که از پهلو بگذرد. که از پهلو تواند گذشت : زدندش یکی تیغ پهلو گذارکه از خون زمین گشت چون لاله زار.نظامی .
حرف پهلودارلغتنامه دهخداحرف پهلودار. [ ح َ ف ِ پ َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) سخن که بکنایت گویند. (انجمن آرای ناصری ).
عیش پهلودارلغتنامه دهخداعیش پهلودار. [ ع َ / ع ِ ش ِ پ َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از عیش ثابت و پایدار است . (آنندراج ) : غم بسی را کرده صاحب دستگاه پشت کس بر عیش پهلودارنیست .ظهوری (از آنندراج ).
متیلاز الگودارmaintenance methylase, maintenance methyltransferaseواژههای مصوب فرهنگستانمتیلازی که براساس الگوی قبلی به گروههای سیتوزین، در دِنای هوهستهای، متیل اضافه میکند
متیلدار شدن الگودارmaintenance methylation1واژههای مصوب فرهنگستانفرایند متیلدار شدن که در طی آن رشتههای همتاسازیشده مطابق با الگوی قبلی متیلدار میشوند
حرف پهلودارلغتنامه دهخداحرف پهلودار. [ ح َ ف ِ پ َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) سخن که بکنایت گویند. (انجمن آرای ناصری ).
عیش پهلودارلغتنامه دهخداعیش پهلودار. [ ع َ / ع ِ ش ِ پ َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از عیش ثابت و پایدار است . (آنندراج ) : غم بسی را کرده صاحب دستگاه پشت کس بر عیش پهلودارنیست .ظهوری (از آنندراج ).
کلامفرهنگ فارسی عمید۱. قول؛ سخن.۲. سخنی که مفید معنی تام باشد؛ عبارت یا جملهای که از مسند و مسندالیه ترکیب شود و دارای معنی باشد.⟨ کلام پهلودار: [مجاز] = سخن ⟨ سخن پهلودار⟨ کلام سمین: [مقابلِ غث] [قدیمی، مجاز] سخن استوار و محکم.
نان رساندنلغتنامه دهخدانان رساندن . [ رَ / رِ دَ ] (مص مرکب ) نان دادن . باذل و بخشنده و پهلودار بودن . بدیگران کمک کردن . به معاش اطرافیان مدد رساندن . عمل نان رسان .
حرف پهلودارلغتنامه دهخداحرف پهلودار. [ ح َ ف ِ پ َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) سخن که بکنایت گویند. (انجمن آرای ناصری ).
عیش پهلودارلغتنامه دهخداعیش پهلودار. [ ع َ / ع ِ ش ِ پ َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از عیش ثابت و پایدار است . (آنندراج ) : غم بسی را کرده صاحب دستگاه پشت کس بر عیش پهلودارنیست .ظهوری (از آنندراج ).