پهن و درازلغتنامه دهخداپهن و دراز. [ پ َ ن ُ دِ ] (ترکیب عطفی ، ص مرکب ) عریض و طویل . باعرض و طول . دارای پهنا و درازا : یکی خانه دیدند پهن و درازبرآورده بالای او شست باز. فردوسی .ابلنداح ؛ پهن و دراز شدن . فراخ شدن جای . (منتهی الارب )
یونتکهfragment ion, product ion, daughter ionواژههای مصوب فرهنگستاننوعی محصول یونی که از تکهتکه شدن یک پیشسازِ یونِ محصول به دست میآید و ممکن است پایدار باشد یا به تکهتکه شدن ادامه دهد
یون پیشسازprecursor ion, parent ion, progenitor ionواژههای مصوب فرهنگستانهر یونی که تکهتکه شود و بتوان آن را پیشساز مستقیم یک یونتکۀ نهایی به شمار آورد
تبادلگر یونion exchangerواژههای مصوب فرهنگستانمادهای جامد یا مایع متشکل از یونهای مثبت و منفی که با یونهای مشابه قابل مبادله است
تبادل یونion exchangeواژههای مصوب فرهنگستانتعویض یونهای آزاد یک محلول با یونهای همبار موجود در یک جامد یا مایع
ابلنداحلغتنامه دهخداابلنداح . [ اِ ل ِ ] (ع مص )پهن و دراز شدن . || فراخ شدن جای . || منهدم گشتن . ویران شدن حوض و عمارت و نبات .
یلمه ریشلغتنامه دهخدایلمه ریش . [ ی َ م َ / م ِ ] (ص مرکب ) ریش پهن و دراز. (ناظم الاطباء). مصحف «بلمه ریش ». رجوع به «بلمه ریش » شود.
معبللغتنامه دهخدامعبل . [ م ُ ع َب ْ ب ِ ] (ع ص ) پیکان پهن و درازدار. (منتهی الارب ). کسی که دارای پیکان پهن و دراز باشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
کازفرهنگ فارسی عمید١. (زیستشناسی) صنوبر.٢. ستونی که از تنۀ صنوبر درست میکنند: ◻︎ یکی چادری جوی پهن و دراز / بیاویز چادر به بالای کاز (ازرقی: لغتنامه: کاز).
پهنلغتنامه دهخداپهن . [ پ َ هََ ] (ص ) پهن . عریض : پر پهن آسمان راست چنان طوطیی کز هوس بچگان باز کند پر، پهن . ابوالمفاخر رازی .چون گل سوری شده گرد و پهن لعل تر از لاله بروی چمن . امیرخسرو.رجوع ب
پهنلغتنامه دهخداپهن . [ پ ِ هَِ ] (اِ) فضله ٔ اسب و استر و خر. روث . سرگین اسب و خر و استر. سرگین سم داران . آزاله (در تداول مردم قزوین ).- امثال : پهن بارش نمیکنند ؛ آبرو و اعتبار و ارزش ندارد. پهن پا میزند
پهنلغتنامه دهخداپهن .[ پ َ ] (ص ) فراخ . وسیع. متسع. فراخ و گشاده . (آنندراج ). مقابل تنگ : جاده ٔ پهن ؛ جاده ٔ فراخ : و دیگر چو گیتی ندارد درنگ سرای سپنجی چه پهن و چه تنگ . فردوسی .بیابان بیاید چو دریا گذشت ببینی یکی پهن بی آ
پهنفرهنگ فارسی عمید۱. پخش.۲. عریض؛ پُرپَهنا.۳. گسترده.⟨ پهن کردن: (مصدر متعدی) گستردن فرش بر روی زمین.
درپهنلغتنامه دهخدادرپهن . [ دَ پ َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان بزنجان بخش بافت شهرستان سیرجان ، واقع در 30هزارگزی خاور بافت و سر راه مالرو اسفندقه به بُزنجان . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
درپهنلغتنامه دهخدادرپهن . [ دَ پ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان انکهران بخش کهنوج شهرستان جیرفت ، واقع در 200هزارگزی جنوب کهنوج و سر راه مالرو میناب به انکهران ، با 150 تن سکنه . آب آن از قنات و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرا
دره پهنلغتنامه دهخدادره پهن . [ دَرْ رَ پ َ ] (اِخ ) نام موضعی به کرمان در جنوب شرقی بافت که در آنجا چندین رشته رود بهم پیوسته و هلیل رود را تشکیل میدهند. (یادداشت مرحوم دهخدا).
دره پهنلغتنامه دهخدادره پهن . [ دَرْ رَ پ َ ](اِخ ) دهی است از دهستان مصعبی . بخش حومه ٔ شهرستان فردوس . واقع در 32هزارگزی خاور فردوس و 6هزارگزی شمال راه مالرو عمومی نوغاب به فردوس . آب آن از قنات و راه آن مالرو است . (از فرهنگ