جریان اقیانوسیocean currentواژههای مصوب فرهنگستانحرکت آب اقیانوسها به شکل یک چرخۀ منظم طبیعی یا بهصورت جریانی پیوسته در امتداد مسیری معین
پوشنجهلغتنامه دهخداپوشنجه . [ ش َ ج َ / ج ِ ] (ص نسبی ) منسوب به پوشنج (پوشنگ ). بوشنجه : نوشم قدح نبید پوشنجه هنگام صبوح و ساقیان رنجه .منوچهری .
پوشندهلغتنامه دهخداپوشنده . [ ش َ دَ / دِ ] (نف ) آنکه چیزی بر تن یا بر چیز دیگر پوشد. آنکه پوشد. || آنکه مستور دارد. آنکه مخفی کند. آنکه کتمان کند. ساتر. ساترة. کاتم . کاتمه : بر فضل تست تکیه ٔ امیدوار از آنک پاشنده ٔ عطائی و پو
پوشنگلغتنامه دهخداپوشنگ . [ ش َ ] (اِخ ) بوشنج . فوشنگ . فوشنج . بوشنجه . بوشنگ . یاقوت میگوید شهرکی است میان آن و هرات ده فرسنگ در دره ٔ کوهی پر درخت و پرمیوه و بیشتر خیرات شهر هرات از آنجا آرند و ازاین شهر عده ٔ بسیاری از اهل علم برخاسته اند. (معجم البلدان ) : سلطان ف
پوشنیلغتنامه دهخداپوشنی . [ ش َ ] (اِ) مطلق پوشیدنی که دستار را شاید. پوشش . پوشیدنی . لباس . جامه : و پوشنی ستر زنده و مرده است . نظام قاری (دیوان البسه ص 108). || ظاهراً پارچه و جامه ٔ تنک و نازک است : میزن
کاورفرهنگ فارسی معین(وِ) [ انگ . ] (اِ.) پوشش چیزی مثل کتاب یا لباس که معمولاً مانع دیده شدن شکل اصلی آن نمی شود، پوشن (فره ) .
پوشَنcover 2واژههای مصوب فرهنگستانپوشش محافظ برای اشیایی مانند لباس و کتاب * معادل "پوشن" از ترکیب "پوش" و "ـَ ن" (پسوند اسم ابزارساز) ساخته شده است.
تلسکوپ بالونبُردballoon-borne telescopeواژههای مصوب فرهنگستانتلسکوپی که برای کاهش تلاطم جوّی و رصد بهتر اجرام نجومی، آن را بهوسیلۀ بالون به ارتفاعات بالای جوّ میفرستند متـ . تلسکوپ پوشنسپهری stratosphere telescope, stratoscope
پستانیmammaواژههای مصوب فرهنگستانابر فرعی به شکل برجستگیهای آویزان، مانند پستانهای گاو، در سطح زیرین ابر؛ این ابر فرعی اکثراًًً همراه با پرسا و پرساکومهای و پرساپوشنی و پوشنکومهای و کومهایبارا میآید
اَبر پایینlow cloudواژههای مصوب فرهنگستاناَبر متعلق به طبقۀ پایین شامل اَبرهای پوشنی و پوشنکومهای متـ . اَبر تراز پایین low-level cloud اََبر طبقۀ پایین low etage
پوشنجهلغتنامه دهخداپوشنجه . [ ش َ ج َ / ج ِ ] (ص نسبی ) منسوب به پوشنج (پوشنگ ). بوشنجه : نوشم قدح نبید پوشنجه هنگام صبوح و ساقیان رنجه .منوچهری .
پوشندهلغتنامه دهخداپوشنده . [ ش َ دَ / دِ ] (نف ) آنکه چیزی بر تن یا بر چیز دیگر پوشد. آنکه پوشد. || آنکه مستور دارد. آنکه مخفی کند. آنکه کتمان کند. ساتر. ساترة. کاتم . کاتمه : بر فضل تست تکیه ٔ امیدوار از آنک پاشنده ٔ عطائی و پو
پوشنگلغتنامه دهخداپوشنگ . [ ش َ ] (اِخ ) بوشنج . فوشنگ . فوشنج . بوشنجه . بوشنگ . یاقوت میگوید شهرکی است میان آن و هرات ده فرسنگ در دره ٔ کوهی پر درخت و پرمیوه و بیشتر خیرات شهر هرات از آنجا آرند و ازاین شهر عده ٔ بسیاری از اهل علم برخاسته اند. (معجم البلدان ) : سلطان ف
پوشنیلغتنامه دهخداپوشنی . [ ش َ ] (اِ) مطلق پوشیدنی که دستار را شاید. پوشش . پوشیدنی . لباس . جامه : و پوشنی ستر زنده و مرده است . نظام قاری (دیوان البسه ص 108). || ظاهراً پارچه و جامه ٔ تنک و نازک است : میزن