پیدا آوردنلغتنامه دهخداپیدا آوردن . [ پ َ / پ ِ وَ دَ ] (مص مرکب ) هستی دادن . بوجود آوردن . پدید کردن . نمودن : چنانکه این پادشاه را پیدا آرد (خداوند) و با وی گروهی مردم دررساند اعوان وخدمتگاران وی که فراخور وی باشند. (تاریخ بیهقی ).همی
کشتی مردهdead ship, dead, cold ship, dead ship condition, dead condition, cold ship conditionواژههای مصوب فرهنگستانوضعیتی که در آن، پیشران اصلی و دیگهای بخار و سایر دستگاههای حرکتی کشتی، بهدلیل نبودِ منبع تغذیه، کار نمیکنند متـ . وضعیت کشتی مرده
نقطۀ مرگ پایینbottom dead centre, BDC, lower dead centre, LDC, inner dead centreواژههای مصوب فرهنگستانپایینترین نقطۀ قرارگیری پیستون که در آن محور دستهپیستون و محور طولی پیستون همراستا میشوند
درجهـ روزرشدgrowing degree day, degree dayواژههای مصوب فرهنگستانمجموع دماهای بالاتر از صفر پایه (base temperature) در هریک از مراحل رشدونمو گیاه
خط کورdead-end siding, dead-end trackواژههای مصوب فرهنگستانخطی در ایستگاه راهآهن که از خط اصلی جدا شده و در پایان آن سپر انتهایی نصب شده است
چین دادنلغتنامه دهخداچین دادن . [ دَ ] (مص مرکب ) در اصطلاح خیاطی تا کردن پارچه و لاها در طول یا عرض آن پیدا آوردن .
داغ چیدنلغتنامه دهخداداغ چیدن . [ دَ ] (مص مرکب )پهلوی هم قرار دادن نشان و علامت داغ . چندین نشان داغ نزدیک هم پیدا آوردن . داغ بر هم چیدن : کند سینه ٔ خویش را پهن باغ که چیند بر آن نعل رخش تو داغ .ظهوری .
گونیا کردنلغتنامه دهخداگونیا کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کجی عمارت و بنا را راست کردن . (ناظم الاطباء). قائمه کردن زاویه ٔ بنا یا چهارچوب . عمود کردن دو دیوار یا دوچوب بر یکدیگر و زاویه ٔ قائمه در میانشان پیدا آوردن .
چین کردنلغتنامه دهخداچین کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) چیدن . (فرهنگ شعوری ج 1 ورق 349). رجوع به چیدن شود. || چین و شکن پیدا آوردن در رخسار و ابروان . (فرهنگ شعوری ج 1 ورق <span class="hl" dir="lt
داغ افکندنلغتنامه دهخداداغ افکندن . [ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) لک ساختن . رنگی خلاف رنگ متن پدید آوردن . ملکوک کردن . || پیدا آوردن جای سوختگی . جای داغ پدیدار کردن : در عشق لاله را سبب اعتبار شدداغی که ما بسینه ٔ صحرا فکنده ایم .سلیم .
پیدالغتنامه دهخداپیدا. [ پ َ / پ ِ ] (ص ، ق ) واضح . (منتهی الارب ). روشن . هویدا. ظاهر. مقابل نهان . باطن . مقابل ناپیدا. آشکارا. مقابل پوشیده . لائح . نمایان . مظهر. (دهار). بَیَّن . ضحوک . (منتهی الارب ). صرح . صادق . (منتهی الارب ).مبین ذایع. بارز. نمودار
پیدافرهنگ فارسی عمیدآشکار؛ نمایان؛ هویدا؛ ظاهر.⟨ پیدا آمدن: (مصدر لازم)۱. پدید آمدن؛ بهوجود آمدن.۲. آشکار شدن؛ نمایان شدن: ◻︎ اخترانی که به شب در نظر ما آیند / پیش خورشید محال است که پیدا آیند (سعدی۲: ۴۳۰).⟨ پیدا شدن: (مصدر لازم)۱. آشکار شدن؛ نمایان شدن.۲. یافته شدن.
پیدالغتنامه دهخداپیدا. [ پ َ / پ ِ ] (ص ، ق ) واضح . (منتهی الارب ). روشن . هویدا. ظاهر. مقابل نهان . باطن . مقابل ناپیدا. آشکارا. مقابل پوشیده . لائح . نمایان . مظهر. (دهار). بَیَّن . ضحوک . (منتهی الارب ). صرح . صادق . (منتهی الارب ).مبین ذایع. بارز. نمودار
نوپیدالغتنامه دهخدانوپیدا. [ ن َ / نُوپ َ / پ ِ ] (ص مرکب ) نوایجاد. (آنندراج ). جدید. تازه . نو. به تازگی پیداشده و ظاهرگشته . (ناظم الاطباء).- نو پیدا کردن ؛ بدعت . (یادداشت مؤلف ).
ناپیدالغتنامه دهخداناپیدا. [ پ َ / پ ِ ] (ص مرکب )غایب . (ناظم الاطباء). نامرئی . نامشهود : با خیال یارناپیدا هنوزخلوتا کاندر نهان خواهم گزید. خاقانی .حمله مان پیدا و ناپیداست بادجان فدای آنکه نا
جای فلان پیدالغتنامه دهخداجای فلان پیدا. [ ی ِ ف ُ پ َ ] (جمله ٔ اسمیه ) این کلام در غیبت شخصی که حاضر نباشد و دل ، حاضر بودنش خواهد، گویند. (بهارعجم ) (آنندراج ). برای کسی گویند که غایب باشد. (ناظم الاطباء). جای فلان خالی . جای فلان سبز. (بهار عجم ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). و برای تیمن بیشتر جای فل
پیدافرهنگ فارسی عمیدآشکار؛ نمایان؛ هویدا؛ ظاهر.⟨ پیدا آمدن: (مصدر لازم)۱. پدید آمدن؛ بهوجود آمدن.۲. آشکار شدن؛ نمایان شدن: ◻︎ اخترانی که به شب در نظر ما آیند / پیش خورشید محال است که پیدا آیند (سعدی۲: ۴۳۰).⟨ پیدا شدن: (مصدر لازم)۱. آشکار شدن؛ نمایان شدن.۲. یافته شدن.