پیدا ندیدنلغتنامه دهخداپیدا ندیدن . [ پ َ / پ ِ ن َ دی دَ ] (مص مرکب ) آشکار ندیدن : چنین است رسم سرای کُهن سرش هیچ پیدا نبینی ز بن .فردوسی .
کشتی مردهdead ship, dead, cold ship, dead ship condition, dead condition, cold ship conditionواژههای مصوب فرهنگستانوضعیتی که در آن، پیشران اصلی و دیگهای بخار و سایر دستگاههای حرکتی کشتی، بهدلیل نبودِ منبع تغذیه، کار نمیکنند متـ . وضعیت کشتی مرده
نقطۀ مرگ پایینbottom dead centre, BDC, lower dead centre, LDC, inner dead centreواژههای مصوب فرهنگستانپایینترین نقطۀ قرارگیری پیستون که در آن محور دستهپیستون و محور طولی پیستون همراستا میشوند
درجهـ روزرشدgrowing degree day, degree dayواژههای مصوب فرهنگستانمجموع دماهای بالاتر از صفر پایه (base temperature) در هریک از مراحل رشدونمو گیاه
خط کورdead-end siding, dead-end trackواژههای مصوب فرهنگستانخطی در ایستگاه راهآهن که از خط اصلی جدا شده و در پایان آن سپر انتهایی نصب شده است
پیدالغتنامه دهخداپیدا. [ پ َ / پ ِ ] (ص ، ق ) واضح . (منتهی الارب ). روشن . هویدا. ظاهر. مقابل نهان . باطن . مقابل ناپیدا. آشکارا. مقابل پوشیده . لائح . نمایان . مظهر. (دهار). بَیَّن . ضحوک . (منتهی الارب ). صرح . صادق . (منتهی الارب ).مبین ذایع. بارز. نمودار
پیدافرهنگ فارسی عمیدآشکار؛ نمایان؛ هویدا؛ ظاهر.⟨ پیدا آمدن: (مصدر لازم)۱. پدید آمدن؛ بهوجود آمدن.۲. آشکار شدن؛ نمایان شدن: ◻︎ اخترانی که به شب در نظر ما آیند / پیش خورشید محال است که پیدا آیند (سعدی۲: ۴۳۰).⟨ پیدا شدن: (مصدر لازم)۱. آشکار شدن؛ نمایان شدن.۲. یافته شدن.
پیدالغتنامه دهخداپیدا. [ پ َ / پ ِ ] (ص ، ق ) واضح . (منتهی الارب ). روشن . هویدا. ظاهر. مقابل نهان . باطن . مقابل ناپیدا. آشکارا. مقابل پوشیده . لائح . نمایان . مظهر. (دهار). بَیَّن . ضحوک . (منتهی الارب ). صرح . صادق . (منتهی الارب ).مبین ذایع. بارز. نمودار
نوپیدالغتنامه دهخدانوپیدا. [ ن َ / نُوپ َ / پ ِ ] (ص مرکب ) نوایجاد. (آنندراج ). جدید. تازه . نو. به تازگی پیداشده و ظاهرگشته . (ناظم الاطباء).- نو پیدا کردن ؛ بدعت . (یادداشت مؤلف ).
ناپیدالغتنامه دهخداناپیدا. [ پ َ / پ ِ ] (ص مرکب )غایب . (ناظم الاطباء). نامرئی . نامشهود : با خیال یارناپیدا هنوزخلوتا کاندر نهان خواهم گزید. خاقانی .حمله مان پیدا و ناپیداست بادجان فدای آنکه نا
جای فلان پیدالغتنامه دهخداجای فلان پیدا. [ ی ِ ف ُ پ َ ] (جمله ٔ اسمیه ) این کلام در غیبت شخصی که حاضر نباشد و دل ، حاضر بودنش خواهد، گویند. (بهارعجم ) (آنندراج ). برای کسی گویند که غایب باشد. (ناظم الاطباء). جای فلان خالی . جای فلان سبز. (بهار عجم ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). و برای تیمن بیشتر جای فل
پیدافرهنگ فارسی عمیدآشکار؛ نمایان؛ هویدا؛ ظاهر.⟨ پیدا آمدن: (مصدر لازم)۱. پدید آمدن؛ بهوجود آمدن.۲. آشکار شدن؛ نمایان شدن: ◻︎ اخترانی که به شب در نظر ما آیند / پیش خورشید محال است که پیدا آیند (سعدی۲: ۴۳۰).⟨ پیدا شدن: (مصدر لازم)۱. آشکار شدن؛ نمایان شدن.۲. یافته شدن.