پی گردلغتنامه دهخداپی گرد. [ پ َ گ َ ] (نف مرکب ) کسی که در پی چیزی گردد. تعقیب کننده . || (مص مرکب مرخم ، اِمص مرکب ) پی گشت . گشتن در پی چیزی .
پی پیواژهنامه آزادپی پی(بدون هیچ اعرابی.همه با ساکن)همان مدفوع است.اسم شهری مدفوع. (زبان بچه ها) همان مدفوع است.
پی در پیدیکشنری فارسی به انگلیسیer _, consecutive, consecutively, continually, frequent, repeatedly, repetitive, succession, successive
پی گردیدنلغتنامه دهخداپی گردیدن . [ پ َ / پ ِ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) بدنبال چیزی گشتن . تعقیب کردن . پی گشتن . || قلم شدن . قطع شدن دست و پای مرکب بضرب تیغ و جز آن : چون خرد در ره تو پی گرددگرد این کار وهم کی گردد. <p class="aut
پیاده گردلغتنامه دهخداپیاده گرد. [ دَ / دِ گ َ] (اِ مرکب ) پیاده رو. قسمتی از جانب کوی یا خیابان یا کوچه یا راه که ستور و ارابه و دیگر وسایط نقلیه از آن نگذرد و مخصوص پیادگان باشد. مقابل سواره رو.
پیاده گردیدنلغتنامه دهخداپیاده گردیدن . [دَ / دِ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) پیاده شدن . فرود آمدن از مرکبی . || ... از چیزی ؛ کوتاه دست شدن از آن . دور ماندن و بی بهره شدن از آن : ترا دل بر دو خر بینم نهاده نترسی کز دو خر گردی پیاده .<
پیاله گردانلغتنامه دهخداپیاله گردان . [ ل َ / ل ِ گ َ ] (نف مرکب ) بدور درآورنده ٔ جام . صراحی گردان . می دهنده .آنکه با پیاله جمع را می دهد. ساقی . (مجموعه ٔ مترادفات ص 206) : هوا خمار شکن گل پیاله گردان
پیاله گردانیلغتنامه دهخداپیاله گردانی . [ ل َ / ل ِ گ َ ] (حامص مرکب ) عمل پیاله گردان . ساقی گری . سقایت شراب کسان را با پیاله .
تعقیبفرهنگ فارسی معین(تَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) دنبال کردن ، از پی چیزی رفتن . 2 - (اِ.) دعایی که بعد از نماز خوانند. 3 - (اِمص .) پی گرد، پی گیری یا جست و جوی کسی به وسیلة نیروی انتظامی یا مقامات قضایی .
شهرهلغتنامه دهخداشهره . [ ش َ رَه ْ ] (اِ مرکب ) مخفف شهراه و شاهراه . شارع و راه بزرگ و وسیع. (ناظم الاطباء) : بر سر شهره ِ عجزیم کمر بربندیم رخت همت ز رصدگاه خطر بربندیم . خاقانی .جان از پی گرد موکب توبر شهره ِ ترکتاز بستیم .
رسیللغتنامه دهخدارسیل . [ رَ ] (ع ص ، اِ) فراخ . (از ناظم الاطباء) (آنندراج ) (منتهی الارب ) (فرهنگ فارسی معین ) (شرح قاموس ). واسع. (از اقرب الموارد). || مراسل (بمعنی زن ساق پای پرموی درازموی و...). (از شرح قاموس ). رجوع به مراسل شود. || چیز لطیف . (از ناظم الاطباء) (آنندراج ) (منتهی الارب )
پیلغتنامه دهخداپی . [ پ َ /پ ِ ] (اِ) عصب . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). (غالباً با رگ استعمال شود). رشته مانندی سخت که در بدن آدمی و حیوان برای آسانی حرکت اعضاء خلق شده است . چیزی سپید ونرم در پیچیدن و سخت در گسستن که در بدن حیوانات بهم میرسد و آن را در عربی عصب
پیلغتنامه دهخداپی . (اِ) مخفف پیه . (صحاح الفرس ). مخفف پیه که در چراغ سوزند وشمع نیز سازند. (برهان ). شحم . په . وزد : سوس پرورده پی بگداخته خوب درمانی زنان راساخته . رودکی .مرا غرمج آبی بپختی به پی به پی از چه پختی تو ای رو
پیلغتنامه دهخداپی . (اِ) نام حرف «پ » یعنی باء فارسی بسه نقطه ٔ تحتانی و آن از حروف مخصوصه ٔ فارسی است و در تعریب و غیر تعریب به فاء بدل شود، چون پیل و فیل ؛ و ببای موحده چون تپ و تب ؛ و به جیم چون پالیز و جالیز؛ و به غین معجمه چون : پرویزن و غرویزن ؛ و به کاف تازی چون : پیخ و کیخ ؛ و به لا
پیلغتنامه دهخداپی . (اِ) نام حرف شانزدهم از حروف یونانی و نماینده ٔ ستاره های قدر شانزدهم و صورت آن اینست : p
دپیلغتنامه دهخدادپی . [ دِ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان زیز و ماهروبخش الیگودرز شهرستان بروجرد. در 90 هزارگزی جنوب باختری الیگودرز و 23 هزارگزی جنوب شوسه ٔ ازنا به درود. دارای 35 تن سکنه
در پیلغتنامه دهخدادر پی . [ دَ پ َ / پ ِ ] (حرف اضافه ٔ مرکب ) در پس . در عقب . (آنندراج ). در دنبال . در اثر. (ناظم الاطباء). بر اثر: عَقر؛ در پی شکارافتادن . (از منتهی الارب ). || پیاپی : متکاوس ؛ در پی آمدن چهار حرکات به اجتماع دو سبب (در فن عروض ). اقتصاص
درازپیلغتنامه دهخدادرازپی . [ دِ پ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان میان آباد بخش اسفراین شهرستان بجنورد، واقع در 9هزارگزی غرب میان آباد و 5هزارگزی باختر راه شوسه ٔ عمومی بجنورد به اسفراین ، با 132
درپیلغتنامه دهخدادرپی . [ دَ ](اِ) درپه . درپین . دربه . دربی . پینه و پیوندی که برجامه دوزند. (برهان ). اگرچه اصل آن درپی بوده ، به فتح بای پارسی ، اکنون به کسر، با اعمی و موسی قافیه کنند. (انجمن آرا) (آنندراج ). رقعه . (از منتهی الارب ).وصله . و ژنگ . پاره : جئة؛ درپی کفش . (منتهی الارب ).<
درکاپیلغتنامه دهخدادرکاپی . [ دَ پ َ ] (اِخ ) از دهات لیتکوه آمل مازندران . (از سفرنامه ٔ مازندران و استرآباد رابینو بخش انگلیسی ص 113 و ترجمه ٔ آن ص 153). دهی است از دهستان پائین خیابان بخش مرکزی شهرستان آمل واقع در <span clas