خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
چاره اندیشی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
چاره اندیشی
/čāre'andiši/
معنی
۱. در فکر چاره و علاج بودن.
۲. چارهجویی.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
gumption, resourcefulness
-
جستوجوی دقیق
-
چاره اندیشی
لغتنامه دهخدا
چاره اندیشی . [ رَ/ رِ اَ ] (حامص مرکب ) احتیال . حیله گری . فسونگری .
-
چاره اندیشی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) čāre'andiši ۱. در فکر چاره و علاج بودن.۲. چارهجویی.
-
چاره اندیشی
دیکشنری فارسی به انگلیسی
gumption, resourcefulness
-
واژههای مشابه
-
چاره ٔ بیچارگان
لغتنامه دهخدا
چاره ٔ بیچارگان . [ رَ / رِ ی ِ رَ / رِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) پناه درماندگان . که بیچارگان از او یاری جویند : چاره ٔ بیچارگان کشور توران توئی کار این بیچاره ساز ای چاره ٔ بیچارگان . سوزنی . || ای چاره ٔ بیچارگان ؛ یعنی ای خدای متعال . خطاب به خد...
-
چاره آراستن
لغتنامه دهخدا
چاره آراستن . [ رَ / رِ ت َ ] (مص مرکب ) تدبیر کردن . موجبات انجام کاری را فراهم نمودن : به گنج و درم چاره آراستم کنون آن چنان شد که من خواستم . فردوسی .بر این گونه از جای برخاستندهمه شب همی چاره آراستند.فردوسی .
-
چاره برانداختن
لغتنامه دهخدا
چاره برانداختن . [ رَ / رِ ب َ اَ ت َ ] (مص مرکب ) چاره پیداکردن . (آنندراج ). چاره جستن : یکی چاره باید برانداختن به تزویر مردم خوری ساختن . نظامی (از آنندراج ).|| تدبیر نمودن . (آنندراج ).
-
چاره جستن
لغتنامه دهخدا
چاره جستن . [ رَ / رِ ج ُ ت َ ] (مص مرکب ) تدبیر کردن . تفکر و تأمل در انجام کاری یا اصلاح امری نمودن : نشستند دانش پژوهان بهم یکی چاره جستند بر بیش و کم . فردوسی .به اندیشه ٔ پاک دل را بشست فراوان ز هر گونه ای چاره جست . فردوسی .یکی چاره ٔ راه دیدا...
-
چاره داشتن
لغتنامه دهخدا
چاره داشتن . [ رَ / رِ ت َ ] (مص مرکب ) علاج داشتن . درمان داشتن : صبا گر چاره داری وقت وقت است که درد اشتیاقم قصد جان کرد.حافظ (از آنندراج ).
-
چاره دان
لغتنامه دهخدا
چاره دان . [ رَ / رِ] (نف مرکب ) داننده ٔ چاره . چاره ساز. صاحب تدبیر. و رجوع به چاره ساز شود. || داننده ٔ علاج دردها. معالج . آنکه علاج و درمان دردها داند : تو هرچ اندرین کار دانی بگوی که تو چاره دانی و من چاره جوی . دقیقی .بسا چاره دان کاو بسختی بم...
-
چاره ساختن
لغتنامه دهخدا
چاره ساختن . [ رَ / رِ ت َ] (مص مرکب ) تدبیر نمودن . در اصلاح کار یا امری حیلت اندیشیدن . کاری را از روی عقل و تدبیر به انجام رسانیدن . تامل و تفکر در اجرای امری نمودن : بدانش کنون چاره ٔ خویش سازمبادا که آید بدشمن نیاز. فردوسی .که تا از گریزش چه گوی...
-
چاره سگالیدن
لغتنامه دهخدا
چاره سگالیدن . [ رَ / رِ س ِ دَ ] (مص مرکب ) حیلت اندیشیدن . چاره اندیشیدن . خدعه کردن . فریب دادن . حقه زدن : کدام چاره سگالم که با تو درگیردکجا روم که دل من دل از تو برگیرد.سعدی (بدایع)
-
چاره شدن
لغتنامه دهخدا
چاره شدن . [ رَ / رِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) علاج شدن . درمان پذیرفتن . بهبود یافتن . || چاره شدن زخم و درد. کنایه از به شدن زخم و درد (آنندراج ) : زخم دل چاره شد از نکهت آن عقده ٔ زلف زهر این مار کم از مهره ٔ این مار نبود. تأثیر (از آنندراج ).درد دلم چ...
-
چاره شناختن
لغتنامه دهخدا
چاره شناختن . [ رَ ش ِ ت َ] (مص مرکب ) علاج شناختن . درمان دانستن : میشد آن کس که چو او چاره ٔ کارم نشناخت من همی دیدم و از کالبدم جان میرفت .؟ (از آنندراج ).
-
چاره کردن
لغتنامه دهخدا
چاره کردن . [ رَ / رِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تدبیر کردن .در اصلاح امری یا انجام کاری تأمل و تفکر نمودن . درصدد رهایی کسی یا رهانیدن چیزی برآمدن : کنون یک بیک چاره ٔ جان کنیدهمه با من امروزپیمان کنید. فردوسی .بدو گفت بهرام پس چاره کن وزین راز مگشای بر ک...