چاچولبازفرهنگ مترادف و متضاد۱. پشتهمانداز، چاخان، لافزن ۲. حقهباز، شارلاتان، فریبکار، مزور، محیل، مکار، حیلهگر، نیرنگباز ۳. دورو ۴. زبانباز ۵. هوچی
چاچولبازیلغتنامه دهخداچاچولبازی . (حامص مرکب ) شارلاتانی حقه بازی . شیادی . طراری . زبان بازی . هوچیگری .
چاچولبازیفرهنگ مترادف و متضاد۱. پشتهماندازی، لافزنی ۲. زبانبازی، هوچیگری ۳. حیلهگری، نیرنگبازی، دورویی ۴. حقهبازی، فریبکاری، تزویر، شیادی
چربزبانفرهنگ مترادف و متضاد۱. خوشسخن، چربگفتار، شیرینزبان ۲. چاپلوس، زبانبهمزد، متملق، مداهنهگر ≠ بدزبان ۳. چاچول، چاچولباز، حراف، زبانباز
شارلاتانلغتنامه دهخداشارلاتان . (فرانسوی ، ص ) کسی که با زبان خوش مردم را فریب دهد. (فرهنگ نظام ). حقه باز. شیاد. چاخان . چاچول . چاچولباز. یارم باز. و در «هدایه ٔ» ابوبکر ربیعبن احمد الاخوینی البخاری ، مفتعلان بجشکان به معنای اطبای شارلاتان آمده است . (از یادداشت مؤلف ).
حقهبازفرهنگ مترادف و متضاد۱. پاچهورمالیده، دغل، حقهساز، دوالباز، رند، شارلاتان، شعبدهباز، شیاد، کلاهبردار، کلک، محیل، مزور، مشعبد ۲. تخم جن، ناتو، ناقلا، متقلب ۳. نیرنگباز، هفتخط، پاردمساییده، بخوبر ۴. چاچولباز، زبانباز، پشتهمانداز، چاچول
بازلغتنامه دهخداباز. (فعل امر) امر به بازی کردن ، یعنی بباز و بازی کن . (برهان ) (دِمزن ). صیغه ٔ امر از باختن و بازیدن . (غیاث ). امر به باختن . (رشیدی ). امر از بازیدن است . (جهانگیری ) (شعوری ج 1 ورق 165). || (نف مرخم ) م
چاچولبازیلغتنامه دهخداچاچولبازی . (حامص مرکب ) شارلاتانی حقه بازی . شیادی . طراری . زبان بازی . هوچیگری .
چاچولبازیفرهنگ مترادف و متضاد۱. پشتهماندازی، لافزنی ۲. زبانبازی، هوچیگری ۳. حیلهگری، نیرنگبازی، دورویی ۴. حقهبازی، فریبکاری، تزویر، شیادی