چزانندهلغتنامه دهخداچزاننده . [ چ َ / چ ِ ن َن ْ دَ / دِ ] (نف ) آزاررساننده . آزارکننده . اذیت کننده ٔ ضعیفان ، بسخن یا بعمل . رجوع به چزاندن شود.
پزانندهلغتنامه دهخداپزاننده . [ پ َ ن َ دَ / دِ ] (نف ) آنچه پزد.منضج : و ضمادها و طلیهاء پزاننده . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). چند که این علامتها پدید آید... طبیعت را به تدبیرهاء پزاننده یاری باید داد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). و داروهای پزاننده
چزانلغتنامه دهخداچزان . [ چ َ / چ ِ ] (نف مرخم ) مخفف چزاننده ، و در تداول عامه بیشتر با کلمه ٔ «ضعیف » بکار رود، چون «ضعیف چزان »، «عاجزچزان ». رجوع به چزاندن و چزاننده شود.