لمحلغتنامه دهخدالمح . [ ل َ ] (ع ص ، اِ) امربارز و آشکار. یقال : لارینک لمحاً باصراً؛ ای امراً واضحاً. (منتهی الارب ). || (اِمص ) چشم زد.- لمح ٌ باصر ؛ نگاه تیز.- لمح ِ بصر ؛ چشم زدن . چشم بر هم زدن . لمح العین :
لمحلغتنامه دهخدالمح .[ ل َ ] (ع مص ) نگریستن . (دهار) (زوزنی ) (تاج الصادر). نگریستن و دیدن به نگاه خفی و پنهان . (منتهی الارب ). دیدن به نظر سبک . (منتخب اللغات ). لمذ. (منتهی الارب ). || درفشیدن برق . درخشیدن برق . (زوزنی ). درخشیدن برق و ستاره . (منتهی الارب ). درخشیدن . (ترجمان القرآن جر
لمعلغتنامه دهخدالمع. [ ل َ ] (ع اِمص ) صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد: لمع نزد شعرا آن است که در بیت بعض الفاظ عربی به ترکیب مفید آرد. و اگر آن ترکیب ، ترکیبی باشد که به چیزی مصطلح شده باشد، یا به مثل یا به لطیفه و یا به حکمتی و یا غیر آنها زیبا آید. مثاله :کسی که دید در عالی تو از حیرت <
لمعلغتنامه دهخدالمع. [ ل َ ](ع مص ) لَمعان . درخشیدن و روشن شدن . (منتهی الارب ). درخشیدن . (زوزنی ) (تاج المصادر) (دهار) : ازعکس و لمع انجم رخشنده هر شبی تا آسمان به گونه ٔ پیروزه طارم است . زوزنی .|| به دست اشاره کردن . || پریدن
چلمه سرالغتنامه دهخداچلمه سرا. [چ َ م ِ س َ ] (اِخ ) قصبه ٔ مرکزی دهستان ماسال بخش ماسال شاندرمن شهرستان طوالش که بازار ماسال در اراضی این قصبه واقع شده و مسافت آن تا رضوانده 21 هزارگز وتا طاهرگوراب 9 هزارگز است و برسر راه مالرو
چلمه سنگلغتنامه دهخداچلمه سنگ . [ چ ُ م ِ س َ ] (اِخ ) مؤلف مرآت البلدان نویسد: «قلعه ای است در تربت سرجام ». (از مرآت البلدان ج 4 ص 259). و در فرهنگ جغرافیایی ایران آمده است : «دهی است از دهستان پایین ولایت بخش فریمان شهرستان م
چلمه سنگ بالالغتنامه دهخداچلمه سنگ بالا. [ چ ُ م ِ س َ گ ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان پایین ولایت بخش فریمان شهرستان مشهد که در23 هزارگزی شمال خاوری فریمان و 20 هزارگزی خاور راه شوسه ٔ عمومی فریمان به مشهد واقع شده و دامنه و معتدل است
په پهلغتنامه دهخداپه په . [ پ َ پ َ / پ ِ ] (ص ) پپه . پخمه . گول . چلمن . سلیم . پفیوز. آبدندان . ساده . ساده دل . چلمه . صاف و ساده . رجوع به پپه شود.
تلسکینواژهنامه آزادوقتی دست انسان به مربا یا خوراکی که حالت چسبندگی دارد,برخورد کند و چسبنده شود,می گوییم:دستت تلسکین شد. teleskin البته این واژه"تلسک" در لغتنامه به معنی خوشه کوچک انگور آمده,در حالی که ما به خوشه کوچک انگور می گوییم " چلمه" cholmeh
ماساللغتنامه دهخداماسال . (اِخ ) ناحیه ای است در گیلان و از جنوب به ماسوله و از مشرق به فومن و از شمال به شاندرمن و از مغرب به خلخال محدود است . طول آن از مغرب به مشرق 38 و عرض آن از شمال به جنوب 12 هزارگز می باشد. هوای آن سال
طوالشلغتنامه دهخداطوالش . [ طَ ل ِ ](اِخ ) نام یکی از شهرستانهای استان یکم کشور. مشخصات آن بطور خلاصه بشرح زیر است : حدود از طرف شمال به بخش آستارا از شهرستان اردبیل ، از جنوب به دهستان ماسوله از شهرستان فومن ، از خاور به دریای خزر، از جنوب خاوری به دهستان کسگرات شهر فومن ، از باختر به خطالرأ
رایگانلغتنامه دهخدارایگان . [ ی ْ / ی ِ ] (ص نسبی ) راهگان . هر چیز که در راه یابند. (ناظم الاطباء) (از برهان ) (جهانگیری ). هر چیز مفت و چلمه که آن را عوض و بدلی نباید داد. (از برهان ) (ناظم الاطباء). مفت . (رشیدی ). چیزی که در راه یافت شود. (غیاث اللغات ). هر
چلمه سرالغتنامه دهخداچلمه سرا. [چ َ م ِ س َ ] (اِخ ) قصبه ٔ مرکزی دهستان ماسال بخش ماسال شاندرمن شهرستان طوالش که بازار ماسال در اراضی این قصبه واقع شده و مسافت آن تا رضوانده 21 هزارگز وتا طاهرگوراب 9 هزارگز است و برسر راه مالرو
چلمه سنگ بالالغتنامه دهخداچلمه سنگ بالا. [ چ ُ م ِ س َ گ ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان پایین ولایت بخش فریمان شهرستان مشهد که در23 هزارگزی شمال خاوری فریمان و 20 هزارگزی خاور راه شوسه ٔ عمومی فریمان به مشهد واقع شده و دامنه و معتدل است
چلمه سنگلغتنامه دهخداچلمه سنگ . [ چ ُ م ِ س َ ] (اِخ ) مؤلف مرآت البلدان نویسد: «قلعه ای است در تربت سرجام ». (از مرآت البلدان ج 4 ص 259). و در فرهنگ جغرافیایی ایران آمده است : «دهی است از دهستان پایین ولایت بخش فریمان شهرستان م