چهارشاخهلغتنامه دهخداچهارشاخه . [ چ َ /چ ِ خ َ / خ ِ ] (ص نسبی ) که شاخه و شعبه چهار دارد.- جار چهارشاخه ؛ لوستر و سقف آویزی که به هرجهت از جهات چهارگانه ٔ آن بازویی و شاخه ای منتهی به لامپ و حبابی مت
تقاطع ناهمسطح لوزیdiamond interchangeواژههای مصوب فرهنگستانتقاطع ناهمسطحی که دارای چهارشاخه و راهگَردهای یکطرفه در هر شاخه باشد
انگشتهفرهنگ فارسی عمیدوسیلۀ چوبی چهارشاخه با دستۀ بلند که برزگران با آن خرمن کوفتهشده را به باد میدهند تا دانه از کاه جدا شود؛ چهارشاخ؛ افشون؛ هسک؛ هید؛ چک.
ذواربع شعبلغتنامه دهخداذواربع شعب . [ اَ ب َ ع َ ش ُ ع َ ] (ع ص مرکب ، اِ مرکب ) چهارشاخه . چهارشعبه . خداوند چهار شاخ یا شاخه .
آهکویسانCalcarea, Calcispongeaواژههای مصوب فرهنگستانردهای از روزنکتباران دریازی که استخوانبندی آهکی دارند و شامل اسفنجهایی میشوند که سه نوع مجرای آبی و سوزنههای (spicules) سهشاخه یا چهارشاخه دارند