پیکارجولغتنامه دهخداپیکارجو. [ پ َ / پ ِ ] (نف مرکب ) پیکارجوی : سپهبد شگفتی بماند اندر اوبدو گفت کای ماه پیکارجو.فردوسی .
کارجوفرهنگ فارسی عمید۱. کارجوینده؛ جویای کار؛ آنکه جویای شغلی است.۲. (اسم، صفت) [مجاز] مٲمور؛ خبردهنده.