کاریزکنلغتنامه دهخداکاریزکن . [ ک َ ] (نف مرکب ) مقنی و کاونده . (ناظم الاطباء). کمانه . کومش . قَناء. کاریزگر.
کاریزکنهلغتنامه دهخداکاریزکنه . [ ک َ ن َ / ن ِ ] (نف مرکب ) مقنی : الانباط؛ به آب رسیدن کارکنه . (تاج المصادر بیهقی ).
کتلغتنامه دهخداکت . [ ک َ ] (اِ) بمعنی کاریز است چه چاهجو و کاریزکن را کتکن می گویند. (از برهان ). کاریز آب را گویند و کت کن کاریزکن را خوانند. (جهانگیری ).
کاریزکنهلغتنامه دهخداکاریزکنه . [ ک َ ن َ / ن ِ ] (نف مرکب ) مقنی : الانباط؛ به آب رسیدن کارکنه . (تاج المصادر بیهقی ).