کتاملغتنامه دهخداکتام . [ ک َ ] (اِ) تالار باشد و آن عمارتی است که از چوب و تخته سازند. (برهان ). تالاری که از چوب و تخته سازند و آن را در تبرستان ناپار گویند. (آنندراج ). تالار را گویند. (فرهنگ جهانگیری ). اطاقکی که در جالیزها و مزارع از تخته و شاخه ٔ درختان و حصیر سازند و آن جایگاه نگهبان م
قتاملغتنامه دهخداقتام .[ ق َ ] (ع اِ) گرد و غبار. (آنندراج ). || گرد و غبار سیاه . (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). گویند: ارتفع القتام حتی خفیت الاعلام . || سیاهی . || تاریکی . (از اقرب الموارد). قتان .
قطاملغتنامه دهخداقطام . [ ق َ ] (ع اِ) گوشت . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || باز، یا گوشت آن . (اقرب الموارد).
قطاملغتنامه دهخداقطام . [ ق َم ِ ] (اِخ ) نام زنی است ، و مبنی بر کسر است نزد اهل حجاز و معرب غیرمنصرف نزد اهل نجد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). عوام او را قُطّامه میگویند. در منتهی الاَّمال آرد: چون عبدالرحمان بن ملجم به قصد قتل علی (ع ) به کوفه آمد در محله ٔ بنی کنده که مرکز قاعدین خوارج
کتامیلغتنامه دهخداکتامی . [ ک ُ ] (ص نسبی ) منسوب است به کتامه که قبیله ای از بربر باشد. (از انساب سمعانی ).
کتامةلغتنامه دهخداکتامة. [ ک َ / ک ُ م َ ] (اِخ ) قبیله ای است از بربر. رجوع به نخبةالدهر دمشقی چ اروپا ص 267 شود.
کتامیانلغتنامه دهخداکتامیان . [ ک َ/ ک ُ ] (اِخ ) مردم کتامة. اهالی کتامه . رجوع به کتامة شود. || گروهی از لشکریان سلطان مصر که بنا بروایت ناصرخسرو در سفرنامه از قیروان در خدمت المعزلدین اﷲ آمده بودند : آن روز (روز جشن فتح خلیج ) لشکر سلط
قصر کتامةلغتنامه دهخداقصر کتامة. [ ق َ رِ ک ُ م َ ] (اِخ ) شهری است در جزیرةالخضراء اندلس . (معجم البلدان ).
لختینهلغتنامه دهخدالختینه . [ ل َ ن َ ] (اِ) جایی بر ستونهای چوبین که از زمین بقدر هفت یا هشت گز بلند و مرفوع باشد و مردم بالای آن بخسبند تا از زحمت نمناکی زمین محفوظباشند. (آنندراج ). کَتام ، کُتام (در لهجه ٔ گیلان ).
حجرلغتنامه دهخداحجر. [ ح َ ج َ] (ع اِ) سنگ . داود ضریر انطاکی در تذکره گوید: یراد به عندالاطلاق جوهر کل جسم جماد سواء کانت فیه مائیةکالیاقوت اولا، و سواء حفظت رطوبته کالمنطرقات ام لا، کتام الترکیب من المعادن و غیره کالاملاح ، فما له اسم ٌو قد تقرر فی العرف ففی موضعه و غیره یذکرهنا. و حقیقة ا
کتامیلغتنامه دهخداکتامی . [ ک ُ ] (ص نسبی ) منسوب است به کتامه که قبیله ای از بربر باشد. (از انساب سمعانی ).
کتامةلغتنامه دهخداکتامة. [ ک َ / ک ُ م َ ] (اِخ ) قبیله ای است از بربر. رجوع به نخبةالدهر دمشقی چ اروپا ص 267 شود.
کتامیانلغتنامه دهخداکتامیان . [ ک َ/ ک ُ ] (اِخ ) مردم کتامة. اهالی کتامه . رجوع به کتامة شود. || گروهی از لشکریان سلطان مصر که بنا بروایت ناصرخسرو در سفرنامه از قیروان در خدمت المعزلدین اﷲ آمده بودند : آن روز (روز جشن فتح خلیج ) لشکر سلط
مکتاملغتنامه دهخدامکتام . [ م ِ ] (ع ص ) ناقة مکتام ؛ ناقه ای که دم برندارد وقت باردار شدن و بارش معلوم نگردد. (منتهی الارب ). ماده شتری که هنگام آبستنی دم برندارد و بارداری آن معلوم نگردد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
استکتاملغتنامه دهخدااستکتام . [ اِ ت ِ تا ] (ع مص ) پوشیده خواستن . (تاج المصادر بیهقی ). نهان داشتن خواستن . (منتهی الارب ). پوشیدن خواستن . (زوزنی ).- استکتام کردن ؛ کتم کردن . پوشیدن خواستن .
اکتاملغتنامه دهخدااکتام . [ اِ ] (ع مص ) پر کردن مشک . (تاج المصادر بیهقی ). || مکاتمه . کتمان . پنهان داشتن . نهان داشتن . (از یادداشت مؤلف ).