کجورانلغتنامه دهخداکجوران . [ ] (اِخ ) نام قلعه ای به بست و تکیناباد که یمین ملک در آغاز حمله ٔ مغول وزیر سلطان جلال الدین شمس الملک را در آنجا محبوس کرد. رجوع به تاریخ جهانگشا ج 2 ص 194 و 195
کجارانلغتنامه دهخداکجاران . [ ک ُ ](اِخ ) نام شهری . (ناظم الاطباء). نام شهری است در ساحل خلیج فارس . (از فهرست شاهنامه ٔ ولف ) : ز شهر کجاران به دریای پارس چو گوید ز بالا و پهنای پارس یکی شهر بدتنگ و مردم بسی ز کوشش بدی خوردن هر کسی . <p class="autho
کجرانلغتنامه دهخداکجران . [ ک َ ] (اِخ ) دهی است از بخش طالقان شهرستان تهران . کوهستانی و سردسیر. سکنه 131 تن . چشمه سار. محصول آنجا غلات و گردو و میوه های مختلف . شغل اهالی زراعت است . (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
کازرانلغتنامه دهخداکازران . [ زِ ] (اِ) گازُران ، ج ِ گازُر. رجوع به گازر شود. شعوری بغلط این کلمه را در لسان العجم (ج 2 ص 251) بمعنی قصار و گازر و با کاف تازی آورده با شاهدی از سعدی که شاهد گازُر است :
قازچرانلغتنامه دهخداقازچران . [ چ َ ] (نف مرکب ) آنکه بطها را چراند. (سفرنامه ٔ شاه ایران از آنندراج ): مثل زینب قازچران . (از سفرنامه ٔ شاه ایران ).