کشتمندلغتنامه دهخداکشتمند. [ ک ِ م َ ] (اِ مرکب ) کشت . حرث . محصول . مزروع . کشته . آنچه کاشته شده باشد. (یادداشت مؤلف ). کشاورزی . زراعت : نگه کرد ناگاه بهرام گورجهان دید پر کشتمند و ستور. فردوسی (شاهنامه ج 4</s
کشتمندفرهنگ فارسی عمید۱. کشتزار؛ کشتمان؛ کشمان؛ زمین زراعتی: ◻︎ دو منزل زمین تا لب هیرمند / بُد آب خوش و بیشه و کشتمند (اسدی: ۱۹۲).۲. محصول.۳. صاحب کشت؛ کشاورز: ◻︎ چو جایی بپوشد زمین را ملخ / برد سبزی کشتمندان به شخ (فردوسی: ۶/۶۱۰).
کشمندلغتنامه دهخداکشمند. [ ک ِ م َ ] (اِ مرکب ) صحرای مزروع . کشتمند. (ناظم الاطباء). رجوع به کشتمند شود.
کشاورزکنلغتنامه دهخداکشاورزکن . [ ک َ / ک ِ وَ ک ُ ] (نف مرکب ) کشاورزی کننده . زراعت کننده . کشاورز. کشتمند. حاقل . زارع . مُزارِع . حارث . (یادداشت مؤلف ) : و این خلخیان بعضی صیادانند وبعضی کشاورزکنند و بعضی شبانانند. (حدود العالم ).<br
کشمانلغتنامه دهخداکشمان . [ ک ِ ] (اِ مرکب ) زمین کشت زراعت کرده شده را گویند. (برهان ) (آنندراج ). در حاشیه ٔ برهان آمده است : این کلمه مخفف کشتمان است مرکب از کشت (کاشتن ) + مان (پسوند اتصاف ) کشتمند : از حبوبات در همه کشمان نیست چندانکه درکشند بفخ . <p cl
باغ دارلغتنامه دهخداباغ دار. (نف مرکب ) دارنده ٔ باغ . باغ خدا. صاحب باغ . آنکه باغداری کند. دارای باغ . (یادداشت مؤلف ). مالک باغ . || دهقانی که کشتمند او باغ است . || آنکه تمشیت باغ کند. || آنکه نگهبانی و حراست باغ کند. محافظ باغ . || آنکه از محصول باغ بهره برگیرد. آنکه در جمع آوری و فروش حاص