کشمندلغتنامه دهخداکشمند. [ ک ِ م َ ] (اِ مرکب ) صحرای مزروع . کشتمند. (ناظم الاطباء). رجوع به کشتمند شود.
کیشمندلغتنامه دهخداکیشمند. [ م َ] (ص مرکب ) متدین و دیندار. || پیغمبر. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس ). || در زند و پازند، نیرومند و قوی . (از جانسون ) (از اشتینگاس ).