کلیتلغتنامه دهخداکلیت . [ ک َ ] (ع اِ) سنگ دراز که بدان دهانه ٔ گو کفتار را بند نمایند. کِلّیت . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج ). کِلّیت . سنگی دراز که با آن لانه ٔ کفتار را می بندند و گویند پوشانند. (از اقرب الموارد).
کلیتلغتنامه دهخداکلیت . [ ک ِل ْ لی ] (ع اِ) کَلیت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). رجوع به ماده ٔ قبل شود.
کلیتلغتنامه دهخداکلیت . [ ک ُل ْ لی ی َ ] (ع مص جعلی ، اِمص ) هر چیز که عمومیت داشته باشد و شامل همه ٔ اجزاء بود. (ناظم الاطباء). کلیه . کل بودن . تمامیت . مقابل جزئیت . (فرهنگ فارسی معین ) : و سه دیگر قسم نه نورانی است و نه نورپذیر است و آن افلاک است به کلیت خویش که ش
واگویۀ استانداردstandard calloutواژههای مصوب فرهنگستانواگویۀ بین خدمه در هنگام عملیات که تعیینکنندۀ شرایط و اقدامات و وضعیت تجهیزات و کلیدها و مشاهدات دیداری یا دیگر موارد عملیاتی تصریحشده در روالها است
کشتۀ جنگیkilled in action/ killed-in-action, KIAواژههای مصوب فرهنگستانفردی که در میدان رزم، و نه در اقدامات تروریستی، جان خود را از دست میدهد یا براثر زخمی شدن، پیش از رسیدن به مراکز درمانی، فوت میکند
احراز اصالت ضمنی کلید، اصالتسنجی ضمنی کلیدimplicit key authenticationواژههای مصوب فرهنگستان← احراز اصالت کلید
کلدلغتنامه دهخداکلد. [ ک َ ] (ع مص ) بر یکدیگر گرد آوردن چیزی . (منتهی الارب ) (آنندراج ): کلدالشی ٔ کلداً؛ گردآورد و فراهم کرد آن چیز را. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
کلدلغتنامه دهخداکلد. [ ک َ ل َ ] (ع اِ) جای رست و درشت بی سنگ . (منتهی الارب ) (آنندراج ). جای رست و درشت بی سنگ ریزه . (ناظم الاطباء). جای سخت بدون ریگ . (از اقرب الموارد). || پلنگ . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || پشته یا زمین درشت . (منتهی الارب ) (آنندراج )
کلیتانلغتنامه دهخداکلیتان . [ ک ُ ی َ ] (ع اِ) تثنیه ٔ کلیة. (از منتهی الارب ).به صیغه ٔ تثنیه ، هر دو گرده . (ناظم الاطباء). کلیتین . و رجوع به کلیتین شود. || آنچه از چپ و راست پیکان تیر باشد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
کلیتوئیهلغتنامه دهخداکلیتوئیه . [ ک ُ ئی ی ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان احمدی است که در بخش سعادت آباد شهرستان بندرعباس واقع است و 226 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
کلیتوسلغتنامه دهخداکلیتوس . [ کْلی / ک ِ ] (اخ ) سردار سپاه و دوست صمیمی اسکندر بود که جان او را در جنگ گرانیک نجات داد اما خود سرانجام بدست اسکندر کشته شد. (از ایران باستان ج 2 ص 1727 تا <span
کلیتینلغتنامه دهخداکلیتین . [ ک ُ ی َت َ / ت ِ ] (ع اِ) هر دو گرده و این تثنیه ٔ کلیة است . (غیاث ) (آنندراج ). تثنیه ٔ کلیه . دو گرده . گرده ها. (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به کلیه و کلیتان شود.
کلیتانلغتنامه دهخداکلیتان . [ ک ُ ی َ ] (ع اِ) تثنیه ٔ کلیة. (از منتهی الارب ).به صیغه ٔ تثنیه ، هر دو گرده . (ناظم الاطباء). کلیتین . و رجوع به کلیتین شود. || آنچه از چپ و راست پیکان تیر باشد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
کلیتوئیهلغتنامه دهخداکلیتوئیه . [ ک ُ ئی ی ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان احمدی است که در بخش سعادت آباد شهرستان بندرعباس واقع است و 226 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
کلیتوسلغتنامه دهخداکلیتوس . [ کْلی / ک ِ ] (اخ ) سردار سپاه و دوست صمیمی اسکندر بود که جان او را در جنگ گرانیک نجات داد اما خود سرانجام بدست اسکندر کشته شد. (از ایران باستان ج 2 ص 1727 تا <span
کلیتینلغتنامه دهخداکلیتین . [ ک ُ ی َت َ / ت ِ ] (ع اِ) هر دو گرده و این تثنیه ٔ کلیة است . (غیاث ) (آنندراج ). تثنیه ٔ کلیه . دو گرده . گرده ها. (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به کلیه و کلیتان شود.