واگویۀ استانداردstandard calloutواژههای مصوب فرهنگستانواگویۀ بین خدمه در هنگام عملیات که تعیینکنندۀ شرایط و اقدامات و وضعیت تجهیزات و کلیدها و مشاهدات دیداری یا دیگر موارد عملیاتی تصریحشده در روالها است
کشتۀ جنگیkilled in action/ killed-in-action, KIAواژههای مصوب فرهنگستانفردی که در میدان رزم، و نه در اقدامات تروریستی، جان خود را از دست میدهد یا براثر زخمی شدن، پیش از رسیدن به مراکز درمانی، فوت میکند
احراز اصالت ضمنی کلید، اصالتسنجی ضمنی کلیدimplicit key authenticationواژههای مصوب فرهنگستان← احراز اصالت کلید
کلدلغتنامه دهخداکلد. [ ک َ ] (ع مص ) بر یکدیگر گرد آوردن چیزی . (منتهی الارب ) (آنندراج ): کلدالشی ٔ کلداً؛ گردآورد و فراهم کرد آن چیز را. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
کلدلغتنامه دهخداکلد. [ ک َ ل َ ] (ع اِ) جای رست و درشت بی سنگ . (منتهی الارب ) (آنندراج ). جای رست و درشت بی سنگ ریزه . (ناظم الاطباء). جای سخت بدون ریگ . (از اقرب الموارد). || پلنگ . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || پشته یا زمین درشت . (منتهی الارب ) (آنندراج )
مفتاحدیکشنری عربی به فارسیدربطري بازکن , کليد , کليد درخانه , کليد کلون در , ترکه , چوب زدن , سويچ برق , سويچ زدن , جريان را عوض کردن , تعويض , نقشه فريبنده , عمل تند و وحشيانه , اچار , اچار فرانسه , تند , چرخش , پيچ دادن , پيچ خوردن
کلیدلغتنامه دهخداکلید. [ ک ِ ] (اِخ ) اقلید (نام محل ) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به اقلید شود.
کلیدلغتنامه دهخداکلید. [ ک ِ ] (ازیونانی ، اِ) مأخوذ از یونانی آنچه که بدان قفل بگشایند. (غیاث ). ترجمه ٔ مفتاح و اقلید معرب آن و اغلب که معرب اقلی باشد که بالکسر لغت یونانی است به همان معنی ... (آنندراج ). ابزاری که بدان قفل را گشایند و بندند. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). بندگشا. آهن
کلیدفرهنگ فارسی عمید۱. وسیلهای فلزی برای باز کردن قفل.۲. وسیلهای برای وصل یا قطع کردن جریان برق.۳. [مجاز] هر چیزی که به شخص برای حل مشکلش کمک کند: کلید مشکلت اینجاست.۴. پاسخهای درست به پرسشهای چهارگزینهای و مانند آن.۵. (موسیقی) علامتی در ابتدای خطوط حامل که معرف نتها میباشد.۶. [قدیم
دسته کلیدلغتنامه دهخدادسته کلید. [ دَ ت َ / ت ِ ک ِ ] (اِ مرکب )مجموعه ای از کلیدها به رسنی یا حلقه ای از فلز. مجموع کلیدهای خانه یا سرایی در حلقه یا ریسمانی . عده ای کلید بر حلقه ٔ فلزین یا بندی . صاحب آنندراج گوید تحویلداران چند کلید را دسته کرده نگاه می دارند.
زرین کلیدلغتنامه دهخدازرین کلید. [ زَرْ ری ک ِ ] (اِ مرکب ) کلیدی از زر. کلیدی آراسته به زر. کلیدی زرنگار و زرنشان : نبینی کزین قفل زرین کلیدبه تاریکی آرند جوهر پدید. نظامی .ز فرمان او سر نباید کشیدکجا رای او هست زرین کلید .<p c
مادرکلیدلغتنامه دهخدامادرکلید. [ دَ ک ِ ] (اِ مرکب ) معمولاً شرکتهای سازنده ٔ قفل برای هر سلسله قفل که با کلیدهای مختلف باز می شود کلیدی می سازند که دندانه های بیشتر دارد و قادر است همه قفلها را باز کند. گاهی برای اتومبیلها هم چنین کلیدی تعبیه می شود. در ساختمانهای بزرگ ادرات این کلید مخصوص نگهبا
کلیدلغتنامه دهخداکلید. [ ک ِ ] (اِخ ) اقلید (نام محل ) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به اقلید شود.