کماشلغتنامه دهخداکماش . [ ک َ ] (اِ) به معنی کماس است که تُنگ گردن کوتاه باشد. (ازبرهان ). تُنگ گردن کوتاه . (آنندراج ). و رجوع به کماس شود. || کاسه ٔ چوبین گدایان و شبانان . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رجوع به کماس شود.
قیمازلغتنامه دهخداقیماز. [ ق َ ] (ترکی ، اِ) کنیز و خدمتگار. (آنندراج ) (غیاث اللغات ) : پس در خانه بگو قیماز راتا بیارد آن رقاق و قاز را.مولوی (از فرهنگ فارسی معین ).
قماشلغتنامه دهخداقماش . [ ق ُ ] (ع اِ) ج ِ قَمش . (اقرب الموارد). رجوع به قمش شود. متاع از هر جنس و از هر جای . (منتهی الارب ) (آنندراج ). کالای خانه . (مهذب الاسماء). کالا. (تفلیسی ). خرده ٔ خانه . (مهذب الاسماء).- قماش البیت ؛ متاع بیت . (اقرب الموارد). || رخت خانه . (منتهی الارب ) (آنن
کماشةلغتنامه دهخداکماشة. [ ک َ ش َ ] (ع مص ) تیزرو گردیدن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || سبک و کافی و بسند شدن . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ). کافی و بسنده شدن . (ناظم الاطباء).
کماشیرلغتنامه دهخداکماشیر. [ ک ُ ] (اِ) صمغی باشد مانند جاوشیر و آن صمغ کرفس کوهی است ، بول را براند و حیض آورد و در مسهلات نیز بکار برند. (برهان ) (آنندراج ). صمغ کرفس کوهی که شبیه به جاوشیر است . (ناظم الاطباء). معرب آن قماشیر. (حاشیه ٔ برهان چ معین ). کناشیر. گاو شیر. (فرهنگ فارسی معین ). صم
کماسلغتنامه دهخداکماس . [ ک َ ] (اِ) کوزه ها بود پهن از سفال که در زیر بغل درآویزند. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 200). نوعی از تنگ باشد و آن گرد و پهن و گردن کوتاه می باشد به اندام کاسه پشت و آن را ازسفال و چوب هم می سازند و بیشتر شبانان و مسافران دارند. (برهان )
کماشةلغتنامه دهخداکماشة. [ ک َ ش َ ] (ع مص ) تیزرو گردیدن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || سبک و کافی و بسند شدن . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ). کافی و بسنده شدن . (ناظم الاطباء).
کماشیرلغتنامه دهخداکماشیر. [ ک ُ ] (اِ) صمغی باشد مانند جاوشیر و آن صمغ کرفس کوهی است ، بول را براند و حیض آورد و در مسهلات نیز بکار برند. (برهان ) (آنندراج ). صمغ کرفس کوهی که شبیه به جاوشیر است . (ناظم الاطباء). معرب آن قماشیر. (حاشیه ٔ برهان چ معین ). کناشیر. گاو شیر. (فرهنگ فارسی معین ). صم
اکماشلغتنامه دهخدااکماش . [ اِ ] (ع مص ) همه ٔ پستان ناقه را بستن .(منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). جمله ٔ پستان شیر ببستن . (دهار) (تاج المصادر بیهقی ). || شتافتن در سیر و جز آن . (از اقرب الموارد).
انکماشلغتنامه دهخداانکماش . [ اِ ک ِ ] (ع مص ) شتافتن و شتابی کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). شتافتن و بوشکردن . (تاج المصادر بیهقی ). شتابی شدن . (یادداشت مؤلف ). || ورترنجیده و فراهم شدن پوست . (از ناظم الاطباء). انقباض . آب رفتن (جامه ). (از اقرب الموارد). ترنجیدن پوست از ح
تاهوکماشلغتنامه دهخداتاهوکماش . (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان گلاشکرد در بخش کهنوج شهرستان جیرفت که در 55 هزارگزی باختر کهنوج و بر سر راه مالرو کهنوج به گلاشکرد واقع است و30 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج <span class="