کنبوزهلغتنامه دهخداکنبوزه . [ ] (اِ) بهار عجم و آنندراج آرند: «در جهانگیری و رشیدی به بای موحده و واو مجهول و زای معجمه مکرو فریب ...» : طالب چو به معذرت بهم زد پوزه ناچار ز بخل او گرفتم روزه گل آمد و کنبوره ٔ چندی آوردشهرستانی است پر گل و کنبوزه .<p