لغتنامه دهخدا
کنوع . [ ک ُ ] (ع مص ) فراهم آمدن و منقبض گردیدن و ترنجیدن . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). با هم آمدن اعضا. (تاج المصادر بیهقی ). || آزمند و حریص گشتن . (آنندراج ): کنع فی الامر؛ آزمند و حریص گشت . (منتهی الارب ) (ازاقرب الموارد). کنع الرجل فی