کوةلغتنامه دهخداکوة. [ ک َوْ وَ / ک ُوْ وَ ] (ع اِ) روزن . (دهار). روزن خانه . کَوّ بدون تا نیز مانند آن است یا تذکیر جهت روزن کلان است و تأنیث ، جهت روزن خرد. ج ، کَوی ̍، کِواء. کوی کهدی لغة فیهما واحدها کوة بالضم . (از منتهی الارب ). کَوّ روزن در دیوار یا
کوةدیکشنری عربی به فارسیشاه نشين , الا چيق , تو رفتگي در ديوار , طاقچه , توي ديوار گذاشتن , پنجره کشتي يا هواپيما , دريچه , مزغل , سوراخ برج
تخت روانکاویanalytic couch, couchواژههای مصوب فرهنگستاندر روانکاوی، تخت مطب روانکاو که بیمار بر روی آن دراز میکشد و در این حالت تداعی آزاد در ذهن او تسهیل میشود و توجه او به دنیای درون و احساساتش افزایش مییابد
نوآوری هزینهکاهcost innovationواژههای مصوب فرهنگستاننوعی نوآوری که از طریق تغییر در فرایند تولید، جایگزین ارزانقیمتی برای محصول مشابه ارائه میدهد
چپقی شمعspark plug cap, spark plug connector, plug lead connector, plug capواژههای مصوب فرهنگستانقطعهای که سیم شمع را به شمع اتصال میدهد
کوه کوهلغتنامه دهخداکوه کوه . (ق مرکب ) بسیار زیاد. فراوان . (فرهنگ فارسی معین ). از سر تا پا. (ازآنندراج ). کوه تاکوه . (ناظم الاطباء). پشته پشته . تپه تپه . برآمدگیها و برجستگی های بسیار بلند : تلی گشته هر جای چون کوه کوه برش چشمه ٔ خون ز هر دو گروه . <p cla
mountaineerدیکشنری انگلیسی به فارسیکوهنورد، کوه نورد، کوهستانی، کوه پیما، ساکن کوه، کوه پیمایی کردن، کوه نوردی کردن
رکوةلغتنامه دهخدارکوة. [ رَ ک ْ وَ ] (ع اِ) رکوه . مشک خرد. نیم مشک . (یادداشت مؤلف ). دلو خرد. (مهذب الاسماء). ابریق چرمی که به هندی چهارگل گویند. (غیاث اللغات ) : یکی رکوه بود او را [ حضرت محمد(ص ) ] از ادیم بفرمود تا آن را پرآب کردند و پیش خود بنهاد. (ترجمه ٔ تاریخ
رکوةلغتنامه دهخدارکوة. [ رَک ْ / رُک ْ / رِک ْ وَ ] (ع اِ) کشتی خرد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). زورق کوچک . (از اقرب الموارد). || رقعه که زیر سنگهای انگورفشار گسترند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (ا
رکوةلغتنامه دهخدارکوة. [ رَک ْ وَ ] (ع اِ) حوض بزرگ . || جرموز کوچک . (منتهی الارب )(ناظم الاطباء) (آنندراج ). || کوزه ٔ آب خوردنی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || مشک آب .ج ، رِکاء و رَکوات . در مثل است : صارت القوس رکوة؛ یضرب فی الادبار و انقلاب الامور. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). م
شکوةلغتنامه دهخداشکوة. [ ش َ وَ ] (ع اِ)خیکی که از پوست بره ٔ شیرخواره سازند و در وی شراب و آب کنند. ج ، شَکَوات ، شَکاء. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). مشکیزه . مشک خرد. خیک شیر از پوست بزغاله ٔ شیرخواره . (یادداشت مؤلف ). مشک خرد که از پوست بزغاله ٔ شیرخوار بود. ج ، شکاء. (مهذب
ذکوةلغتنامه دهخداذکوة. [ ذَ کا ت ] (ع مص ) ذبح . گلو بریدن : و منه الحدیث : ذکوةالجنین ذکوة اُمه ؛ یعنی بچه ٔ درون شکم حیوان با ذبح کردن به وجه شرعی مادر او حلال شود و ذبح دیگر نخواهد.