خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کوه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
کوه
/kovve/
معنی
۱. غوزه و غلاف پنبه.
۲. غلاف خشخاش؛ کوکنار.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
بند، پشته، جبل، کتل، کوهستان، کوهه، گردنه
دیکشنری
mount, mountain
-
جستوجوی دقیق
-
کوه
واژگان مترادف و متضاد
بند، پشته، جبل، کتل، کوهستان، کوهه، گردنه
-
کوه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] kovve ۱. غوزه و غلاف پنبه.۲. غلاف خشخاش؛ کوکنار.
-
کوه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: kōf] ‹که› kuh برآمدگی بزرگ در زمین که از خاک و سنگ فراوان تشکیل یافته و نسبت به زمین اطرافش بسیاربلند باشد.〈 کوه آتشفشان: (زمینشناسی) = آتشفشان
-
کوه
لغتنامه دهخدا
کوه . (اِ) معروف است و عربان جبل خوانند. (برهان ). ترجمه ٔ جبل . (آنندراج ). هر برآمدگی کلان و مرتفعی در سطح زمین خواه از خاک باشد و یا سنگ و به تازی جبل گویند. (ناظم الاطباء). پهلوی «کف » (کوه ، قله ٔ کوه )، ایرانی باستان «کئوفه » (کوه )، اوستا «کئو...
-
کوه
لغتنامه دهخدا
کوه . (اِخ ) دهی از دهستان سیاهو که در بخش مرکزی شهرستان بندرعباس واقع است و 165 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
-
کوه
لغتنامه دهخدا
کوه . (اِخ ) نام مستعار هومان تورانی . (از فهرست ولف ). هومان در گفتگوی با رستم خود را چنین نامیده است : بپرسیدی از گوهر و نام من به دل دیگر آمد ترا کام من مرا نام کوه است گردی دلیرپدر بوسپاس است مردی چو شیر.فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 4 ص 968).
-
کوه
لغتنامه دهخدا
کوه . [ ک َ ] (ع مص ) هه کردن فرمودن کسی را تا بوی دهن وی معلوم شود. (ناظم الاطباء). بو کشیدن . استشمام کردن بوی دهان کسی را و دستور دادن او را تا نفس بیرون دهد (یا ها کند) تا معلوم گردد که مست است یا نه . (از اقرب الموارد): کهته کوهاً؛ په کردن گفتم ...
-
کوه
لغتنامه دهخدا
کوه . [ ک َ وَه ْ ] (ع مص ) سرگشته گردیدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
کوه
لغتنامه دهخدا
کوه . [ ک ُ وَ / ک ُوْ وَ ] (اِ) غوزه و غلاف پنبه را گویند. (برهان ) (ناظم الاطباء). غلاف پنبه . غوزه ٔ پنبه . (فرهنگ رشیدی ) (آنندراج ). || کوکنار که غلاف خشخاش باشد. (برهان ). کوکنار. (آنندراج ). کوکنار و غلاف خشخاش . (ناظم الاطباء) : مستغرق خوابیم...
-
کوه
فرهنگ فارسی معین
(کُ وَ) (اِ.) 1 - غلاف پنبه ، غوزة پنبه . 2 - کوکنار (که غلاف خشخاش است ). 3 - پیلة ابریشم .
-
کوه
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) تودة بزرگ و برآمده ای از زمین که دارای بلندی چشمگیر نسبت به زمین های پیرامون خود دارد و از تپه بلندتر است .
-
کوه
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: kuh طاری: kop(p)a طامه ای: kuh طرقی: köh کشه ای: kih نطنزی: kuh
-
کوه
دیکشنری فارسی به انگلیسی
mount, mountain
-
کوه
دیکشنری فارسی به عربی
جبل