قارصهلغتنامه دهخداقارصه . [ رِ ص َ ] (ع ص ) مؤنث قارص . سخن زیانکار و آزارنده و ناخوش کن . (منتهی الارب ). ج ، قوارص .
قیلیچ قورچیسیلغتنامه دهخداقیلیچ قورچیسی . (ترکی ، ص مرکب ، اِ مرکب ) قورچی شمشیر. شمشیردار (صفویه ). (فرهنگ فارسی معین از سازمان صفویه ص 87). نام دسته ای از قورچیان حکومت صفویه . رجوع به قورچی و سازمان اداری حکومت صفویه ص 78 شود.