لواطلغتنامه دهخدالواط. [ ل َوْ وا ] (ع ص ) لاطی . غلامباره . تازباز. شاهدباز. (مجموعه ٔ مترادفات ص 312).
لواذلغتنامه دهخدالواذ. [ ل ِ ] (ع مص ) لیاذ.لوذ. ملاوذة. || همدیگر را پناه گرفتن . || با هم کشتی گرفتن . || فریب دادن . || خلاف کردن . لوذانیة. (منتهی الارب ).
لواثلغتنامه دهخدالواث . [ ل ِ ] (ع اِ) آرد که بر خوان زیر خمیر افشارند. آن آرد که بر نان پراکنند گاه پختن . (مهذب الاسماء).
لواذلغتنامه دهخدالواذ. [ ل ِ / ل ُ / ل َ ] (ع مص ) پناه گرفتن به چیزی و پوشیده شدن به وی . لیاذ. لوذ. (منتهی الارب ). در پس یکدیگر پنهان شدن . (دهار) (ترجمان القرآن جرجانی ). به یکدیگر پناه گرفتن . (منتخب اللغات ). ملاوذة. (ز
یلوچات سایلغتنامه دهخدایلوچات سای . [ ی ُ ] (اِخ ) نام یکی از سه مشاور بزرگ و نامی چنگیزخان مغول . به سال 1190 م . / 586 هَ .ق . تولد یافته و در اصل از مردم چین شمالی بوده و پدر او در خدمت سلاطین ک
لواطانلغتنامه دهخدالواطان . [ ] (ص ) (سفر تثنیه 23:17) لفظی است که در کتاب مقدس استعمال شده است برای اشخاصی که مرتکب گناه اهل سدوم بودند. (سفر پیدایش 19:4 و <s
لواطفلغتنامه دهخدالواطف . [ ل َ طِ ] (ع اِ) استخوانهای پهلوی نزدیک سینه . (منتهی الارب ) : ایشان را از نکبات صبا و دبور خوف و رجا و هبوب شمال و جنوب قبض و بسط لواطف عواطف انس و هیبت نجات دهد. (کلیات سعدی ص 4).
لواطةلغتنامه دهخدالواطة. [ ل ِ وا طَ ] (ع مص ) لوط. لِواط. کار قوم لوط کردن . (منتهی الارب ). اِغلام کردن . از راه پس رفتن زن یا مرد را. غلامبارگی . تازبازی . بچه بازی : می و قمار و لواطه به طریق سه امام مر ترا هر سه حلال است هلا سر بفراز.
لواطانلغتنامه دهخدالواطان . [ ] (ص ) (سفر تثنیه 23:17) لفظی است که در کتاب مقدس استعمال شده است برای اشخاصی که مرتکب گناه اهل سدوم بودند. (سفر پیدایش 19:4 و <s
لواطفلغتنامه دهخدالواطف . [ ل َ طِ ] (ع اِ) استخوانهای پهلوی نزدیک سینه . (منتهی الارب ) : ایشان را از نکبات صبا و دبور خوف و رجا و هبوب شمال و جنوب قبض و بسط لواطف عواطف انس و هیبت نجات دهد. (کلیات سعدی ص 4).
لواطةلغتنامه دهخدالواطة. [ ل ِ وا طَ ] (ع مص ) لوط. لِواط. کار قوم لوط کردن . (منتهی الارب ). اِغلام کردن . از راه پس رفتن زن یا مرد را. غلامبارگی . تازبازی . بچه بازی : می و قمار و لواطه به طریق سه امام مر ترا هر سه حلال است هلا سر بفراز.
اعلواطلغتنامه دهخدااعلواط. [ اِ ل ِوْ وا ] (مص ) از گردن شتر برنشستن بر پشت وی یا بی مهار، یا پشت برهنه سوار شدن شتر را. یقال : اعلوط البعیر؛ ای تعلَّق بعنقه و علاه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). از گردن شتر برنشستن بر پشت و بی مهار سوار شدن شتر یا بر پشت برهنه ٔ آن سوار شدن . (ناظم الاطباء). به
الواطلغتنامه دهخداالواط. [ اَل ْ ] (از ع ، ص ، اِ) در تداول عوام ، دارای اعمال زشت . این کلمه که صورت جمع دارد در تداول عامه بیشتر بجای مفرد استعمال شود چنانکه گویند: فلان الواط است ، و گاهی نیز اوباش و الواط بصورت ترکیب آرند و معنی جمعی از آن خواهند، و چنان مینماید که جمعی برساخته و منحوت از