کوفتنلغتنامه دهخداکوفتن . [ ت َ ] (مص ) کوبیدن . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). (از: کوف + تن ، پسوند مصدری ). در پهلوی کوفتن (زدن ، کوبیدن )، کردی کوتن (زدن ، کوبیدن ). (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). و رجوع به کوبیدن شود. || به ضرب زدن . (فرهنگ فارسی معین ). زدن . با چوب و سنگ و مشت و لگد و
کوفتنلغتنامه دهخداکوفتن . [ ت َ ] (مص ) کوبیدن . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). (از: کوف + تن ، پسوند مصدری ). در پهلوی کوفتن (زدن ، کوبیدن )، کردی کوتن (زدن ، کوبیدن ). (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). و رجوع به کوبیدن شود. || به ضرب زدن . (فرهنگ فارسی معین ). زدن . با چوب و سنگ و مشت و لگد و
در کوفتنلغتنامه دهخدادر کوفتن . [ دَ ت َ ] (مص مرکب ) در کوبیدن . کوفتن در. دق الباب کردن . در زدن : در من چه کوبی ره من چه گیری چه آرام گیرد دلت با چنانی . فرخی (از آنندراج ).انگشت مکن رنجه به در کوفتن کس تا کس نکند رنجه به در کوف
دست کوفتنلغتنامه دهخدادست کوفتن . [ دَ ت َ ] (مص مرکب ) ضربت زدن به دست . || کوبیدن دستها به یکدیگر. بهم زدن دو کف دست تا آوا برآید : گر باد خیزد ای عجب از دست کوفتن ازدست کوب خصم مرا باد سرد خاست . خاقانی .|| توسعاً دست زدن . صفق <span
خرمن کوفتنلغتنامه دهخداخرمن کوفتن . [ خ ِ / خ َ م َ ت َ ] (مص مرکب ) کوبیدن خرمن . کوفتن خرمن . خرمن را زیر آلاتی خرد کردن بجهت خارج کردن دانه های آن از قسمتهای دیگر. دوس . دیاسه . (تاج المصادر بیهقی ).