کوکیلغتنامه دهخداکوکی . (ص نسبی ) وسایلی که به وسیله ٔ کوک و با جمعآوری فنر کار می کنند: اتومبیل کوکی ، طیاره ٔ کوکی ... ساعت کوکی و غیره . (از فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمالزاده ).
کیک فنجانیcup cake, fairy cake, patty cakeواژههای مصوب فرهنگستانکیک اسفنجی کوچک و گردی که در قوطیهای مسی جداگانه یا قالبهای کاغذی پخته میشود
کیک اسفنجیsponge cakeواژههای مصوب فرهنگستانکیک متخلخل و سبک تهیهشده از آرد خودورا و شکر و تخممرغ زده و طعمدهندهها
کوکیالغتنامه دهخداکوکیا. [ ک ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان باراندوزچای که در بخش حومه ٔ شهرستان ارومیه واقع است و 358 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
کوکیمبولغتنامه دهخداکوکیمبو. [ ک ُ ب ُ ] (اِخ ) شهری و ولایتی به همین نام در کشور شیلی که در ساحل اقیانوس آرام واقع است و 10000 تن سکنه دارد و جمعیت ولایت کوکیمبو در حدود 157000 تن است . (از لاروس ).
کوکیلَهگویش بختیاریانعام یا بخشش صاحب خرمن به کودکان (معمولاً بههنگامتقسیمخرمنگندمو حمل آنبهانبارکودکانىازصاحبخرمن تقاضاى کوکیله کنند. صاحب خرمن نیز مقدارى گندم درظرف یادر دامن کودکان مىریزد).
کوکیالغتنامه دهخداکوکیا. [ ک ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان باراندوزچای که در بخش حومه ٔ شهرستان ارومیه واقع است و 358 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
کوکیمبولغتنامه دهخداکوکیمبو. [ ک ُ ب ُ ] (اِخ ) شهری و ولایتی به همین نام در کشور شیلی که در ساحل اقیانوس آرام واقع است و 10000 تن سکنه دارد و جمعیت ولایت کوکیمبو در حدود 157000 تن است . (از لاروس ).
کوکیلَهگویش بختیاریانعام یا بخشش صاحب خرمن به کودکان (معمولاً بههنگامتقسیمخرمنگندمو حمل آنبهانبارکودکانىازصاحبخرمن تقاضاى کوکیله کنند. صاحب خرمن نیز مقدارى گندم درظرف یادر دامن کودکان مىریزد).
ییرکوکیلغتنامه دهخداییرکوکی . [ ک ُکی ] (ترکی ، اِ مرکب ) یرکوکی . اسم ترکی جزر است که به فارسی زردک نامند. (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). مرکب است از «ییر = یر» ترکی به معنی زمین و «کوک » به معنی ریشه و یاء اضافه ومعنی ترکیب «ریشه ٔ زمین » یا «ریشه ٔ زمینی » است که به گزر یا زردک اطلاق کنند. رجوع به زرد
مهکوکیلغتنامه دهخدامهکوکی . [ م َ ] (هندی ، اِ) مهک . مهلوکی . اسم هندی سوس است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). رجوع به مهک شود.
مکوکیلغتنامه دهخدامکوکی . [ م ُ ک َ کا ] (ع ص ) مرد بی خیر. (منتهی الارب ). کسی که در او خیر نباشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).