کژارلغتنامه دهخداکژار. [ ک َ ] (اِ) به معنی پاره باشد که از دریدن است . || (فعل امر) امر از کژاریدن به معنی پاره کن . (از برهان ) (از آنندراج ). رجوع به کژاریدن شود.
کژارلغتنامه دهخداکژار. [ ک ُ ] (اِ) حوصله و چینه دان مرغ . (ناظم الاطباء). چینه دان مرغان باشد و به عربی حوصله گویند و به این معنی در فرهنگ جهانگیری با کاف و زای فارسی آمده است . اﷲ اعلم . (برهان ) (آنندراج ). کژاژ. شاید مبدل و مقلوب ژاغر باشد. به ضبط صحاح الفرس کژار با کاف تازی آمده با شاهد
واگنک پشتِ کارpush carواژههای مصوب فرهنگستانواگن کاری چهارچرخهای برای حمل افراد و مصالح سنگین که میتوان آن را هل داد یا با موتور به حرکت درآورد
فرغون پشتکارtrack dolly, rail dolly, pony carواژههای مصوب فرهنگستانافزارهای متشکل از چرخ ـ محور با لبه و کفی شبیه به فرغون برای حمل مصالح خط بهصورت دستی در مسافتهای کوتاه
کار و کاچارلغتنامه دهخداکار و کاچار. [ رُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) کار و لوازم آن . کار و اسباب کار : تا میان بسته اند پیش امیردر تک و تاز کار و کاچارند. ناصرخسرو (دیوان ص 128).رجوع به کار و رجوع به کاچا
کژاریدنلغتنامه دهخداکژاریدن . [ ک َ دَ ] (مص ) پاره کردن . دریدن . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
چینه دانفرهنگ فارسی عمیدکیسهای که بین حلقوم و معدۀ مرغ قرار دارد و مواد غذایی داخل آن میشود؛ جاغر؛ ژاغر؛ شاغر؛ کژار؛ گژار؛ شکانک.
گژارلغتنامه دهخداگژار. [ گ ُ ] (اِ) چینه دان مرغ . اما در نسخه ٔ سروری به کاف تازی آمده . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ) : بیفکنی خورش پاک را زبی اصلی بیاکنی به پلیدی ماهیان تو گژار. بهرامی .چه طایری است همایون همای همت توکه هفت
ژاغرلغتنامه دهخداژاغر. [ غ َ ] (اِ) چینه دان . به تازی آن را حوصله خوانند. کژار. چینه دان مرغ : خورنداز آنچه بماند ز من ملوک زمین تو از پلیدی و مردار پر کنی ژاغر. عنصری (خطاب باز سپید به زاغ ).وگر مرغکی کوچک آید فرازدهدش آب و چ
پلیدیلغتنامه دهخداپلیدی . [ پ َ ] (حامص ) ناپاکی . شوخی . شوخگنی . وژن . آژیخ . چرک . فژ. رِجس . قَذْر.وَسخ . قذارت . رَجاست : همه ٔ پلیدی ها را با آب شویند و پلیدی آب از هیچ چیز شسته نشود. (از مجموعه ٔ امثال طبع هند). فَشَف ؛ پلیدی پوست . ربذَة؛ هر پلیدی . (منتهی الارب ). || (اِ) زُبالة. آخال
ماکیانلغتنامه دهخداماکیان . (اِ) مرغ خانگی بود، جفت خروس . (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 375). مرغ ماده ٔ خانگی . (صحاح الفرس ). مرغ خانگی را گویند که مادینه ٔ خروس باشد. (برهان ). لفظ مفرد است به معنی یک مرغ خانگی که ماده باشد و نر آن را خروس گویند. (غیاث ). مادینه
کژاریدنلغتنامه دهخداکژاریدن . [ ک َ دَ ] (مص ) پاره کردن . دریدن . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).