کیموحلغتنامه دهخداکیموح . [ ک َ ] (ع اِ) خاک . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || (ص ) بالابرآینده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). هر چیز مشرف و بلند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
قموءةلغتنامه دهخداقموءة. [ ق ُ ءَ ] (ع مص ) فربه شدن .(اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به قُموء شود.
قموحلغتنامه دهخداقموح . [ ق ُ ] (ع مص ) سر برداشتن شتر نزدیک حوض و بازایستادن از آب خوردن یا سر برآوردن بعد از آب خوردن . (منتهی الارب ). سر برداشتن شتر از حوض و از آب خوردن بازایستادن در حالی که سیراب بود. (اقرب الموارد).
قموعلغتنامه دهخداقموع . [ ق َ ] (ع ص ) آنکه را در بن مژه قرحه دمد یا فسادی در کنج چشم حادث شود یا رنگ گوشت کنج چشم وی سرخ یا برگشتگی پیدا کند و کم بینا شود از روانی اشک . (از منتهی الارب ). رجوع به قَمَع شود.
قموعلغتنامه دهخداقموع . [ ق ُ ] (ع اِ) ج ِ قَمع بمعنی آنچه ملصق باشد در اسفل خرما و غوره و مانند آن . (اقرب الموارد). رجوع به قَمع شود.
خاکلغتنامه دهخداخاک . (اِ) یکی از عناصر اربعه است و به عربی تراب خوانند. (برهان قاطع) (آنندراج ) (فرهنگ شعوری ج 1 ص 369) (فرهنگ جهانگیری ). بر طبق رأی قدماء طبیعت آن سرد و خشک است و آنها می پنداشتند که طرز قرار گرفتن عناصر