دوستگینلغتنامه دهخدادوستگین . (ص نسبی ، اِ مرکب ) هر ماده ٔ چسبنده و لزج . (ناظم الاطباء). دوسگین . رجوع به دوس و دوسیدن شود.
پیداگشتنلغتنامه دهخداپیداگشتن . [ پ َ / پ ِگ َ ت َ ] (مص مرکب ) ظاهر شدن . پیدا شدن : چو شب گشت پیدا و شد روز تارشد اندر شبستان کی نامدار. فردوسی .نخست آفرین کرد بر دادگرکزو گشت پیدا بگیتی هنر.
داشتنفرهنگ فارسی عمید۱. دارا بودن؛ دارای چیزی بودن.۲. پروردن.۳. نگهداری کردن.۴. (مصدر لازم) متمول بودن؛ صاحبِ مال بودن.
تمام نکردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نتیجۀ عمل ام نکردن، ناتمام گذاشتن، رهاکردن، نیمهکاره (زمین) گذاشتن، نادیده گذشتن، فروگذاردن، غفلت کردن سمبل کردن، ماهر نبودن، کم گذاشتن بهنتیجه نرسیدن، موفق نشدن معوق گذاشتن، بهفردا انداختن، موکول کردن، بهتعویق انداختن تسلیم شدن، دست برداشتن، منصرف شدن، تغییرعقیده دادن برد نداشتن، کم آورد
یله کردنلغتنامه دهخدایله کردن . [ ی َ ل َ / ل ِک َ دَ ] (مص مرکب ) رها کردن و گذاشتن و سر دادن . (ناظم الاطباء). رها کردن . (فرهنگ جهانگیری ). ول کردن . اطلاق . (از یادداشت مؤلف ). بر جای نهادن : عنان را بدان باره کرده یله همی ران
گذاشتنلغتنامه دهخداگذاشتن . [ گ ُ ت َ ] (مص ) نهادن . (برهان ). هشتن . قرار دادن . وضع کردن . برجای نهادن : عذب ؛ گذاشتن چیزی را. مغادرة؛ ماندن و گذشتن . اغدار؛ سپس گذاشتن شتر و گوسپند را. حشر؛ به چرا گذاشتن ستور را شباروز. اسجال ؛ گذاشتن مردمان را. خذلان ؛ گذشتن یاری را. جمام ؛ گذاشتن آب را تا
گذاشتندیکشنری فارسی به انگلیسیallow, enter, interpose, lay, leave, let, permit, place, put, rest, set, leave
گذاشتنفرهنگ فارسی معین(گُ تَ) 1 - (مص م .) نهادن ، قرار دادن . 2 - عبور دادن ، گذرانیدن . 3 - سپری کردن . 4 - (مص ل .) عبور کردن . 5 - اجازه دادن ، مهلت دادن . 6 - واگذاشتن ، تسلیم کردن . 7 - وضع کردن ، تأسیس کردن . - به جا گذاشتن ، باقی گذاشتن . 9 - ترک کردن ، رها کردن . 10 - عفو کردن ، بخشودن .
دام گذاشتنلغتنامه دهخدادام گذاشتن . [ گ ُ ت َ ] (مص مرکب )دام گستردن . دام پهن کردن . دام نهادن . تله نهادن .
درگذاشتنلغتنامه دهخدادرگذاشتن . [ دَ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) درگذاردن . گذشتن . عفو کردن . بخشودن . بخشایش . درگذشتن . صفح . تجاوز. آمرزش . اسجاح . (منتهی الارب ) : از ایشان گنه پهلوان درگذاشت سپه را ز تاراج و خون بازداشت . اسدی .اکنون خو
دست گذاشتنلغتنامه دهخدادست گذاشتن . [ دَ گ ُ ت َ ](مص مرکب ) قرار دادن دست . نهادن دست : مسح ؛ دست گذاشتن بر چیزی روان یا آلوده جهت دور کردن آلودگی آن .- دست گذاشتن بر ؛ مسلط شدن بر. تحت فرمان و اختیار خود گرفتن .- دست گذاشتن به ؛ درتداول ، آ
دم گذاشتنلغتنامه دهخدادم گذاشتن . [ دَ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) دم کردن . گذاشتن چای و پلو و چلو و جز آن را بر آتش ملایم تا به حد لازم پزد. (یادداشت مؤلف ). و رجوع به دم کردن شود.
دندان گذاشتنلغتنامه دهخدادندان گذاشتن . [ دَ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) قرار دادن دندانهای مصنوعی در دهان . || کنایه از ترک کردن . (حاشیه ٔ وحید بر لیلی و مجنون ). صرف نظر کردن : زآرزوی داشته دندان گذاشت کز دو جهان هیچ به دندان نداشت .نظامی .