گذرالغتنامه دهخداگذرا. [ گ ُ ذَ ] (نف ) گذرنده : ما ریگ ته جوئیم شما آب گذرا. || موقت . زودگذر. بی اعتبار.
گذرادیکشنری فارسی به انگلیسیevanescent, fugitive, passing, impermanent, through, momentary, perishable, short-lived, temporal, temporary, thorough, transient, transitional, transitory
گذرافرهنگ فارسی طیفیمقوله: زمان را، گذران، طیشونده، جریاندار، گردنده، درگردش، درجریان سپریشده، سپری، طیشده، منقضی، گذشته مشغول جاری، مداوم
غولتلماسهdraaواژههای مصوب فرهنگستانساختار تلماسۀ بادی غولآسایی که ممکن است ارتفاع آن حدود 400 متر و طول دامنۀ آن بیش از 600 متر باشد
تِنّینDraco, Dra, Dragonواژههای مصوب فرهنگستانهشتمین صورت فلکی بزرگ که به دور قطب شمال آسمان پیچیده است و بخشی از ستارههای آن از بین دب اکبر و دب اصغر میگذرد
پردیس دریایی،پارک دریاییmarine parkواژههای مصوب فرهنگستانپردیسی شامل بخشی از دریا غالباً برای حفاظت از زیستگاهی خاص و حفظ پایداری بومسازگان موجوداتی که در آن زندگی میکنند
آدمبهدریا! ،هشدار آدمبهدریاman overboardواژههای مصوب فرهنگستانپیام هشداری که در هنگام سقوط فرد از روی شناور به داخل دریا برای کمکرسانی سریع بر روی شناور اعلام میشود
گذرانفرهنگ فارسی عمید۱. گذرنده؛ رونده: آب گذرا، جهان گذرا.۲. ناپایدار.⟨ گذران کردن: (مصدر لازم)۱. گذراندن روزگار؛ زندگانی کردن.۲. امرار معاش کردن.
گذرانلغتنامه دهخداگذران . [ گ ُ ذَ ] (نف ) گذرنده . (آنندراج ). در حال گذشتن . فانی . غیرباقی . گردنده . سپری شونده : دینار دهد نام نکو بازستاندداند که علی حال زمانه گذران است . منوچهری .ای شاه تویی شاه جهان گذران راایزد بتو داد
گذراندنلغتنامه دهخداگذراندن .[ گ ُ ذَ دَ ] (مص ) عبور دادن . رد کردن : گر ایدون که فرمان دهد شهریارسپه بگذرانم کنم کارزار. فردوسی .تیر اندر سپر آسان گذراند چو زندچون کمان خواست عدو را چه پرند و چه سپر. فرخی .
گذرانفرهنگ فارسی عمید۱. گذرنده؛ رونده: آب گذرا، جهان گذرا.۲. ناپایدار.⟨ گذران کردن: (مصدر لازم)۱. گذراندن روزگار؛ زندگانی کردن.۲. امرار معاش کردن.
گذران کردنلغتنامه دهخداگذران کردن . [گ ُ ذَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) زندگی کردن . روز را بسر آوردن . زندگی را طی کردن : با مواجب کمی گذران میکند.
گذرانلغتنامه دهخداگذران . [ گ ُ ذَ ] (نف ) گذرنده . (آنندراج ). در حال گذشتن . فانی . غیرباقی . گردنده . سپری شونده : دینار دهد نام نکو بازستاندداند که علی حال زمانه گذران است . منوچهری .ای شاه تویی شاه جهان گذران راایزد بتو داد
خزش گذراtransient creepواژههای مصوب فرهنگستانتغییر آرام در سنگها که تحت تأثیر شرایط دمایی و فشاری محیطی در سطح یا نزدیک به سطح زمین به وجود میآید
بیشولتاژ گذراtransient overvoltageواژههای مصوب فرهنگستانبیشولتاژ کوتاهمدتی که چندهزارم ثانیه یا کمتر، بهصورت نوسانی یا غیرنوسانی، طول میکشد و معمولاً بسیار میرا است
پیکوری گذراamaurosis fugaxواژههای مصوب فرهنگستاندورۀ کوتاه نابینایی یا کوری نسبی یک چشم که حداکثر ده دقیقه به طول میانجامد
تعادل گذراtransient equilibriumواژههای مصوب فرهنگستانتعادل پرتوزایشی بین هستههای مادر و دختر که در آن طول عمر هستههای مادر بهقدری کوتاه است که مقدار آن در مدت مورد بررسی بهطور قابلملاحظهای کاهش مییابد