گرانباریلغتنامه دهخداگرانباری .[ گ ِ ] (حامص مرکب ) سنگینی . ثقیل بودن : چه سود از لوح کو ماند ز نقطه اولین حرفی که از روی گرانباری ز ابجد حرف پایانی . خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 423).چه آزادند درویش
پیرانبارلغتنامه دهخداپیرانبار. [ اَم ْ ] (اِخ ) دهی از دهستان حاجیلو بخش کبودراهنگ شهرستان همدان . واقع در 21 هزارگزی باختری قصبه ٔ کبودرآهنگ و 5 هزارگزی باختر حصار. تپه ، ماهور، سردسیر، دارای 220</span
گرانبارلغتنامه دهخداگرانبار. [ گ ِ ] (ص مرکب ) کسی که بار گران دارد. سنگین بار. آنکه بار او سنگین است : ساز سفرم هست و نوای حضرم هست اسبان سبکبار و ستوران گرانبار. فرخی .کیست که ازبخشش تو نیست گران دخل کیست که از منت تو نیست گرانب
متدافیلغتنامه دهخدامتدافی . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) شتری که گشاده رود از گرانباری . (آنندراج ). ستوری که از سنگینی بار متزلزل باشد. (ناظم الاطباء). || عاقل و زیرک . || به نوبت گیرنده . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). و رجوع به متدافی شود.
رسلةلغتنامه دهخدارسلة. [ رِ ل َ ] (ع اِمص ) رَسْلَة. آهستگی و گرانباری . (ناظم الاطباء). و گفته شود: علی رَسْلَتِک ؛ یعنی آهسته باش . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). || آسودگی . (ناظم الاطباء). || دوستی و مهربانی . (از اقرب الموارد).