گرانبار رفتنلغتنامه دهخداگرانبار رفتن . [ گ ِ رَ ت َ ] (مص مرکب ) بسنگینی رفتن . ناراحت رفتن : بر عین غین گشته زخجلت ز عین مال چون حرف غین بین که گرانبار میروم .خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 652).
پیرانبارلغتنامه دهخداپیرانبار. [ اَم ْ ] (اِخ ) دهی از دهستان حاجیلو بخش کبودراهنگ شهرستان همدان . واقع در 21 هزارگزی باختری قصبه ٔ کبودرآهنگ و 5 هزارگزی باختر حصار. تپه ، ماهور، سردسیر، دارای 220</span
گرانبارلغتنامه دهخداگرانبار. [ گ ِ ] (ص مرکب ) کسی که بار گران دارد. سنگین بار. آنکه بار او سنگین است : ساز سفرم هست و نوای حضرم هست اسبان سبکبار و ستوران گرانبار. فرخی .کیست که ازبخشش تو نیست گران دخل کیست که از منت تو نیست گرانب
زنقلهلغتنامه دهخدازنقله . [ زَ ق َ ل َ ] (ع مص ) گرانبار رفتن . (منتهی الارب ). گرانبار رفتن و شتابی کردن . (ناظم الاطباء).
وتاءلغتنامه دهخداوتاء. [ وَت ْءْ ] (ع مص ) گرانبار رفتن از پیری یااز نیکوخوئی و رزانت . گویند: وتاء فی مشیته . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). گرانبار رفتن خواه از پیری باشد یا خلقی و طبیعی بود. (ناظم الاطباء).
دنخانلغتنامه دهخدادنخان . [ دَ ن َ ] (ع مص ) گرانبار رفتن از گرانی بار. (منتهی الارب ) (از آنندراج ).
دمخقةلغتنامه دهخدادمخقة. [ دَ خ َ ق َ ] (ع مص ) گرانبار رفتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
جیظانلغتنامه دهخداجیظان . [ ج َ ی َ ] (ع مص ) نازنازان رفتن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). گرانبار رفتن . (منتهی الارب ).
گرانبارلغتنامه دهخداگرانبار. [ گ ِ ] (ص مرکب ) کسی که بار گران دارد. سنگین بار. آنکه بار او سنگین است : ساز سفرم هست و نوای حضرم هست اسبان سبکبار و ستوران گرانبار. فرخی .کیست که ازبخشش تو نیست گران دخل کیست که از منت تو نیست گرانب
گرانبارلغتنامه دهخداگرانبار. [ گ ِ ] (ص مرکب ) کسی که بار گران دارد. سنگین بار. آنکه بار او سنگین است : ساز سفرم هست و نوای حضرم هست اسبان سبکبار و ستوران گرانبار. فرخی .کیست که ازبخشش تو نیست گران دخل کیست که از منت تو نیست گرانب