گردسملغتنامه دهخداگردسم . [ گ ِ س ُ ] (ص مرکب ) چهارپائی که سم گرد دارد : تیزگوشی پهن پشتی ابلقی گردسمی خردمویی فربهی . منوچهری .سخت پای و ضخم ران و راست دست و گردسُم تیزگوش و پهن پشت و نرم چرم و خردموی .من
خردمویلغتنامه دهخداخردموی . [ خ ُ ] (ص مرکب ) که موی خرد دارد. (از یادداشت بخط مؤلف ): اَجْرَد؛ اسب خردموی . (تاج المصادر بیهقی ) : سخت پای و ضَخْم ران و راست دست و گردسم تیزگوش و پهن پشت و نرم چرم و خردموی .منوچهری .
سخت پایلغتنامه دهخداسخت پای . [ س َ ] (ص مرکب ) کنایه از توانا و ثابت قدم . (آنندراج ). ستور که قوائم آن سخت بود : سخت پای و ضخم ران و راست دست و گردسم تیزگوش و پهن پشت و نرم چرم و خردموی . منوچهری .سکندر که می نازد از بخت ترشداز
پهن پشتلغتنامه دهخداپهن پشت . [ پ َپ ُ ] (ص مرکب ) که پشتی فراخ و با پهنا دارد.آنکه دارای پشت عریض است . اثبج . (تاج المصادر) : سخت پای و ضخم ران و راست دست و گردسم تیزگوش و پهن پشت و نرم چرم و خردموی . منوچهری .تیزگوشی پهن پشتی ابلقی
تیزگوشلغتنامه دهخداتیزگوش . (ص مرکب ) آنکه اندک آوازی را می شنود و دریافت می کند. (ناظم الاطباء). دارای گوشی سخت شنوا که زود شنود. که آواز آهسته شنود : برآمد یکی گرد و برشد خروش همه کر شدی مردم تیزگوش .(شاهنامه فردوسی چ بروخیم ج 8</