ریمازلغتنامه دهخداریماز. (اِ) ریماد. یک نوع جامه ٔ لطیف . (ناظم الاطباء). جامه . (شرفنامه ٔ منیری ). نوعی ازجامه ٔ لطیف بود و آن را گیماز هم خوانند. (از برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ). رجوع به ریمز و ریماد شود.
پرمازلغتنامه دهخداپرماز. [ پ ُ ] (ص مرکب ) پرچین . پرشکن . ترنجیده : درچو بگشاد و بدان دخترکان کرد نگاه دید چون زنگی هر یک را دو روی سیاه جای جای بچه ٔ تابان چون زهره و ماه بچه ٔ سرخ چو خون و بچه ٔ زرد چو کاه سر نگونسار ز شرم و روی تیره ز گناه هر
گرماشلغتنامه دهخداگرماش . [ گ َ ] (اِخ )دهی است از دهستان کلاترزان بخش حومه ٔ شهرستان سنندج واقع در 15000گزی باختر سنندج و 4000گزی جنوب شوسه ٔسنندج به مریوان . هوای آن سرد. دارای 480 تن سکنه ا
گرمازدگیلغتنامه دهخداگرمازدگی . [ گ َ زَ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) گرمائی شدن . بیمار شدن بر اثر حرارت بسیار. رجوع به گرمائی شدن شود : و باز استاد ما گفتی خمار بنشاند و گرمازدگی را نیک بود [ یعنی فقاع و شلماب ] و دیگر نفعتی نیست از او. (هدایة
گرمازدهلغتنامه دهخداگرمازده . [ گ َ زَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) آنکه گرما و حرارت سخت در وی اثر کرده باشد. (ناظم الاطباء): مدعص ؛ گرمازده . (منتهی الارب ) : یعنی محروران بحران یرقان ظلم وگرمازدگان جور و تشنگان تموز بیمرادی در سایه ٔ رأفت و
گرمازدگیلغتنامه دهخداگرمازدگی . [ گ َ زَ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) گرمائی شدن . بیمار شدن بر اثر حرارت بسیار. رجوع به گرمائی شدن شود : و باز استاد ما گفتی خمار بنشاند و گرمازدگی را نیک بود [ یعنی فقاع و شلماب ] و دیگر نفعتی نیست از او. (هدایة
گرمازدهلغتنامه دهخداگرمازده . [ گ َ زَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) آنکه گرما و حرارت سخت در وی اثر کرده باشد. (ناظم الاطباء): مدعص ؛ گرمازده . (منتهی الارب ) : یعنی محروران بحران یرقان ظلم وگرمازدگان جور و تشنگان تموز بیمرادی در سایه ٔ رأفت و