گره بندفرهنگ فارسی عمید۱. آنکه گره ببندد.۲. تکمه: ◻︎ نقاب گل کشید و زلف سنبل / گرهبند قبای غنچه وا کرد (حافظ: ۲۶۸).
گره بندلغتنامه دهخداگره بند. [ گ ِ رِه ْ ب َ ] (نف مرکب ) مقابل گره گشا. (آنندراج ). || (اِ مرکب ) جوز گره . || کمربند شلوار. (ناظم الاطباء). || گره . تکمه . دکمه : نقاب گل کشید و زلف سنبل گره بند قبای غنچه واکرد.حافظ.
راه چوبکِشیskidding road, skid roadواژههای مصوب فرهنگستانگذرگاهی که در آن عملیات راهسازی انجام شده است و مسیر چوبکِشی را به انبارگاه متصل میکند
تایر راهسازیoff-the-road tyre, off-the-road, OTRواژههای مصوب فرهنگستانتایر خودروهای مخصوص عملیات راهسازی و ساختمانی و معدنی
رهنگاشت 1road mapواژههای مصوب فرهنگستاننگاشت حاصل از شناسایی و ارزیابی تحولات آینده که حرکت بهسوی اهداف موردنظر را در اختیار تصمیمسازان قرار میدهد
راه اصلیmajor roadواژههای مصوب فرهنگستانراهی که با توجه به عرض آن یا حجم یا سرعت حرکت وسایل نقلیه بر دیگر راهها اولویت دارد
گره بندانلغتنامه دهخداگره بندان . [ گ ِ رِه ْ ب َ ] (اِ مرکب ) سالگره . (آنندراج ). جشن تولد سالیانه : دلگشائی این گره بندان گره از کار روزگار گشاد.ظهوری (از آنندراج ).
رغبانةلغتنامه دهخدارغبانة. [ رُ ن َ ] (ع اِ) گره بند نعل . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). گره دوال در نعل که بزمین کشیده می شود. (از متن اللغة).
سعدانهلغتنامه دهخداسعدانه . [ س َ ن َ ] (ع اِ) پنجم سپل شتر. (از منتهی الارب ) (از آنندراج ). سپل شتر. (از اقرب الموارد). || گره بند نعل . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). بند و دوال نعلین . (مهذب الاسماء). || حلقه ٔ دبر.(آنندراج ) (منتهی الارب ). || سیاهی گردی که زیر پستان مرد است
نبی شاهلغتنامه دهخدانبی شاه . [ ن َ ] (اِخ ) از شعرای پارسی گوی سند است . در قرن دوازدهم هجری میزیسته . مؤلف تذکره ٔ ید بیضا وی را به سال 1145 هَ .ق . در سنین پیری ملاقات کرده است . به نقل مؤلف مقالات الشعراء وی مردی جهانگرد و مایل به سیاحت بوده ،زنش نیز چون ا
واکردنلغتنامه دهخداواکردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) گشادن . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). گشودن . (ناظم الاطباء). باز کردن . چیز بسته را گشودن : برخیز و در سرای دربندبنشین و قبای بسته واکن . سعدی .نقاب گل کشید و زلف سنبل گره بند قبای
گرهلغتنامه دهخداگره . [ گ َ رَ / رِ ] (اِ) سبو را گویند و آن ظرفی باشد بجهت آب آوردن . (برهان ) (جهانگیری ). معرب آن جرق (= جره ) است . (جهانگیری ).
گرهلغتنامه دهخداگره . [ گ ِ رِ ] (اِخ ) حمداﷲ مستوفی گوید: جره ، شهرک کوچکی است در تلفظ گره خوانند، در زیر شیراز است و بند امیر که از عمارات عالیه ٔ جهان است در بالای شیراز. در این معنی گفته اند:از خطه ٔ شیراز گشایش مطلب کز زیر گره دارد وز بالا بند.هوایش گرمسیر است و آبش از رودی
گرهلغتنامه دهخداگره . [ گ ِ رِه ْ ] (اِ) تخم خاری است که بدان پوست را دباغت کنند و آن را به عربی قرط خوانند. || دل را گویند که عربان بال خوانند. (برهان ).
گرهلغتنامه دهخداگره . [ گ ِ رِه ْ ] (اِ) ربع چارک ذرع است و چهار گره یک چارک و چهار چارک یک ذرع است و هر گره دو بهر است . طول یک متر معادل است با پانزده گره و چهار عشر : فراوان بگشتند گرد زره ز میدان ز ره برنشد یک گره . فردوسی .چن
گرهلغتنامه دهخداگره . [ گ ُ رُه ْ ] (اِ) مخفف گروه بمعنی جمع، دسته : بدند اندر آن روز مهمان سام بدیدار سام آن گره شادکام . فردوسی .نسودی سه دیگر گره را شناس کجا نیست بر کس از ایشان سپاس . فردوسی .
پنگرهلغتنامه دهخداپنگره . [ پ َ رِ ] (اِخ ) آلکساندر گی . عالم فلکی فرانسوی ، دارای مؤلفات معتبر در ذوات الاذناب . مولد، پاریس 1711م . وفات 1796.
چنگرهلغتنامه دهخداچنگره . [ چ ِ گ ُ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان قلعه کری بخش سنقر کلیایی شهرستان کرمانشاه . در دوازده هزارگزی شمال سنقر و چهارهزارگزی جنوب خاوری ده عباس واقع و دردامنه قرار گرفته و سردسیر است . 210 تن سکنه دارد. از چشمه مشروب میشود. محصولاتش
جوزگرهلغتنامه دهخداجوزگره . [ ج َ / جُو گ ِ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) گوزگره : اینچنین جوزگره کان ز معانی بستم دانم از بخت بد ار زآنکه بجوزا نرسد. نظام قاری (دیوان ص <span class=
جوزی گرهلغتنامه دهخداجوزی گره . [ج َ / جُو گ ِ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) جوزگره . گوزگره :از هنرهای دستم جوزی گره می بستم .رجوع به گوزگره شود.