گروکانلغتنامه دهخداگروکان . [ گ ِ رَ / رُو ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) صورتی و تلفظی از گروگان . رجوع به گروگان (بهمه ٔ معانی ) شود.
روقانلغتنامه دهخداروقان . (اِخ ) یا رودگان شهری است . صاحب تاریخ قم آرد: اردشیر بابک آن را بنا کرده و نام آن به فارسی رودگان بوده است بعد از آن معرب گردانیدند و گفتند روقان . (ترجمه ٔ تاریخ قم ص 70).
روقینلغتنامه دهخداروقین . [ رَ ] (ع اِ) داهیة ذات روقین ؛ بلای سخت بد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || جنگ سخت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
تیریلغتنامه دهخداتیری . (حامص ) راستی و خوش برشی و خوبی . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : گروکان خوهی سرخ و مرغول رومه بسختی چو خاره به تیری چو خاده .سوزنی (از یادداشت ایضاً).
دبابلغتنامه دهخدادباب . [ دَب ْ با ] (ص ) این کلمه مصنوعی هجاگویان فارسی است که به صیغه ٔ وصف تفضیلی عرب کرده اند : دباب شوخ دیده سوی خفته شد روان تا کشک پخته کوبد در گوشتین جواز. روحی ولوالجی .خر کیمخت گاه کرده سبیل بر گروکان
آلتلغتنامه دهخداآلت . [ ل َ ] (ع اِ) آله . واسطه ٔ میان فاعل و مفعول در رسیدن اثر، چون اره برای نجار. افزار. ابزار. دست افزار. (مهذب الاسماء). ساز کار. ساز. (زمخشری ). ادات . ساز دست : ببازار شد مشک و آلت ببردگروکان به پرمایه مردی سپرد. ف