خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گزک زده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
گزک زده
/gazakzade/
معنی
سرمازده؛ سیمکشیده.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
گزک زده
لغتنامه دهخدا
گزک زده . [ گ َ زَ زَ دَ / دِ ] (ن مف ِ مرکب ) زخم ِ...؛ زخم ِ آب کشیده یا عفونت یافته : دل خون گرفته است که دشمن هم از غمش در هم کشیده روی چو زخم گزک زده . میرالهی همدانی (از آنندراج ).و رجوع به گزک زدن شود.
-
گزک زده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] gazakzade سرمازده؛ سیمکشیده.
-
واژههای مشابه
-
گِزِک
لهجه و گویش بختیاری
gezek خرمهره، مهره سفالى فیروزهاى که براى نظربندى به گردن دام یا به لباس کودک آویزند.
-
گَزک
لهجه و گویش تهرانی
سرباری، بار کوچک،نوبت
-
گَزک
لهجه و گویش تهرانی
بهانه،مدرک ،آتو
-
چموش گزک
لغتنامه دهخدا
چموش گزک . [ چ َ گ َ زَ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان طارم پایین . بخش سیردان شهرستان زنجان که در 15 هزارگزی شمال باختری سیردان و 15 هزارگزی راه مالرو عمومی واقع است . کوهستانی و هوایش معتدل است و 469 تن سکنه دارد.آبش از چشمه . محصولش غلات و لبنیات . شغل ا...
-
خایه گزک
لغتنامه دهخدا
خایه گزک . [ی َ / ی ِ گ َ زَ ] (اِ مرکب ) کژدم اهوازی که آنرا بتازی رتیلا گویند. (آنندراج ). قسمی از عنکبوت . (ناظم الاطباء). || جانوری که می چسبد بر خایه ٔ حیوانات و خون آنرا می مکد. (ناظم الاطباء). کرمکی است با خایه ٔ سگ و دیگر چارپایان بچسبد و خون...
-
پاشنه گزک
لغتنامه دهخدا
پاشنه گزک . [ ن َ / ن ِ گ َ زَ ] (اِ مرکب ) پاشنه گز. جنبنده ای باشد چون نیم کره ٔ سیاه نزدیک چندِ نیم گردکانی و پایهای ریزه دارد و پشت وی مدوّر است چون سپری و سیاهی او از جعل کمتر است و چون در زیر پای یا سنگی پخش شود درون آن همه چون پیهی سفید باشد و...
-
پاچه گزک
لغتنامه دهخدا
پاچه گزک . [ چ َ / چ ِ گ َ زَ ] (اِ مرکب ) قسمی آتش بازی . پاچه خیزک .
-
لب گزک
لغتنامه دهخدا
لب گزک . [ ل َ گ َ زَ ] (اِمص مرکب ) لب گزه .- لب گزک رفتن ؛ گزیدن لب به دندان بعلامت پشیمانی یا اشاره به کسی برای امر بسکوت او.
-
محمود گزک
لغتنامه دهخدا
محمود گزک . [ م َ گ َ زَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گاورود شهرستان سنندج ، واقع در 44هزارگزی شمال خاور کامیاران و 2هزارگزی شمال رودخانه گاورود با 425 تن سکنه . آب آن از چشمه و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
-
باب گزک
لغتنامه دهخدا
باب گزک . [ گ ُ زَ ] (اِخ )ده کوچکی است از دهستان کوهبنان بخش راور شهرستان کرمان در 67هزارگزی باختر راه فرعی کوهبنان بکرمان . دارای 30 تن سکنه است . (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8).
-
گزک بپا
لهجه و گویش مازنی
gazek beppaa آدم آماده – فرد مهیا
-
گزک بنیشتن
لهجه و گویش مازنی
gazak banishtan کمین کمین کردن