گلدورلغتنامه دهخداگلدور. [ گ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سکمن آباد بخش حومه ٔ شهرستان خوی واقع در 37هزارگزی شمال باختری خوی و پانصدگزی شمال خاوری راه شوسه ٔ سیه چشمه به خوی . هوای آن سرد و دارای 244 تن سکنه است . آب آن از آقچ
لیدارlidarواژههای مصوب فرهنگستانابزاری که تَپها/ پالسهای نوری قوی گسیل و با آشکارسازی پرتوهای بازتابیده از محیط، اطلاعات لازم را استخراج میکند
دماسنج لیداری جذب تفاضلیdifferential absorption lidar thermometer, DIAL thermometerواژههای مصوب فرهنگستاندورکاو فعالی که دما را با استفاده از لیزر میسنجد
پیلدارلغتنامه دهخداپیلدار. (نف مرکب ) دارنده ٔ فیل . || نگهبان فیل . هدایت کننده ٔ فیل درجنگ . دارنده ٔ فیل در رزم . ج ، پیلداران : همه جنگ با پیلداران کنیدبر ایشان چنان تیر باران کنید.اسدی .
لدارلغتنامه دهخدالدار. [ ل ِ ] (اِخ ) دهی از بخش بندپی شهرستان بابل ، واقع در 17هزارگزی جنوب بابل . دشت معتدل مرطوب و مالاریایی . دارای 170 تن سکنه ٔ شیعه مازندرانی و فارسی زبان . آب آن از سجادرودو چشمه ٔ بولک محصول آن برنج و
لدرلغتنامه دهخدالدر. [ ل َدَ ] (اِخ ) نام ناحیتی به بارفروش (بابل ) مازندران .(مازندران و استرآباد رابینو بخش انگلیسی ص 109).